-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1398 23:27
الهی اگر ظاهر ما عنوان باطن ما نباشد در "یوم تبلی السرائر" چه کنیم؟.... الان فقط یه چیز رو میدونم: این من نیستم. این زهرا نیست. زهرایی که باید باشه نیست زهرایی که بوده هم حتی نیست. این اولین باره که توی وضعیت سخت نمیخوام بمیرم. میخوام جبرانش کنم. اول از زیر صفر مطلق برسم به صفر مطلق بعد به صفر عام. اون وقت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1398 18:17
-
کاکتوس
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1398 12:44
جوجه کباب و نان ترشی هویج و سیر گوشه ی دنج و سرسبز محوطه گربه ی سیاه گرسنه همسفرگی. سقراط و من دورتر از هیاهوی جمعیت سیال ذهن. پرسشنامه ها و ترس ترس جامعه ترس از طرد شدن طرد شدن طرد شدن ترس از برچسب خوردن و باز طرد شدن و باز طرد شدن... و بعد کلاه های فارغ التحصیلی شون رو انداختن بالا چیک چیک. ثبت. بهترین آدمی که...
-
اقیانوسندیده
شنبه 31 فروردینماه سال 1398 14:13
این شاید، زلال ترین روز بهاری من بود. پرفرکانس، تشنه، صدم های ثانیه اش حتی. از این سرِ شهر تا آن سرِ شهر صبحانه ی شلوغ آب تنیِ اکتوپیک و داغ و داغ و داغ ناخنک زدن های مجاز به سیب زمینی نگینی سرخ کرده آدم های تازه، تازه تر از سبزی های باغچه آدم های تشنه. شور. و اعتماد به هیپوکامپ های مغزم. به من خوش گذشته باز باز و...
-
اله العاصین
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1398 11:33
ای خدای گناهکاران ای خدای توبه شکنان ای خدای ناسپاسها ای خدای قدرنشناسها میترسم از شدیدترین عذاب ممکنت میترسم از دور شدن از تو.. بدترین عذابِ تو اونه که رهامون کنی.. میترسم از دوری از ترسِ تو، به خودت پناه می آرم. هاربُُ مِنکَ الیک. به خودت قسم که هیچ حالم خوش نیست از دست کارهای خودم. موندم با حجمی از شرمندگی مقابل تو...
-
سین هشتم
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1398 09:06
برای تو مینویسم برای تو که قراره بعد از این، زندگی متفاوتی رو ادامه بدی؛ برای تو که مجبوری "تنها زیستن" رو یاد بگیری برای تو که حتی نمیدونم اسمت چیه، اما میدونم که خیلی خسته ای، از همین اول زندگیت، خیلی خسته ای... دیروز و دیشب، حرف زدن سخت بود؛ همیشه سخته حرف زدن وقتی تمام تن ات درد میکنه، حتی تارهای صوتی...
-
۷+۱
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1398 05:54
بعلههههه سلامُُ علیکمممم!! اینجانب ساعت ۳ و ۲۶ دقیقه ی بامداد روز اول فروردین نود و هشت تصمیم به بازگشت به این خونه گرفتم. فقط هم به یک دلیل (ِ تکراری!) اونم اینه که باید ثبت کنم هرطور شده این وضعیتِ خنده دارمون رو! البته علت دومم هم اینه که اگر بگیرم بخوابم، صبح قطعا نمازم قضا میشه و من بنظرم میاد این یه ساعت و خردی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 آذرماه سال 1397 21:35
آخرین قطار آخرین دست.. و گفت او بخشنده است یک نفر در درونم گفت: گلم. حالا که انواع اشتباهات رو تجربه کردی بشین سرجات دیگه انصافا. و بعد یک کشیده هم زد تو گوشم. خب باید ادب میشدم. مگر نه؟ جدی جدی کی آدم میشی تو...
-
ای نقطه ی عطف رازِ هستی..
پنجشنبه 22 آذرماه سال 1397 11:17
پسرم! برای ماها که از قافله ی "ابرار" عقب هستیم یک نکته دلپذیر است و آن چیزی است که به نظر من شاید در ساختن انسان که در صدد خودساختن است، دخیل است: باید توجه کنیم که منشاء خوشامدِ ما از مدح و ثناها و بدآمدمان از انتقادها و شایعه افکنی ها، حبّ نفس است که بزرگترین دام ابلیس لعین است؛ ماها میل داریم که دیگران...
-
جشن/پلان آخر/پشت صحنه/توی دل
چهارشنبه 21 آذرماه سال 1397 22:33
الحمدلله کما هو اهله خدایا.. شکرت. با اینکه من بنده ی خوبی نیستم، اما تو خدای کریمی هستی.. خدایا شکرت. زهرا، امشب به محضی که منو دید، وقتی دید که دارم از دور به بچه ها نگاه میکنم، ساکت یه گوشه ایستادم نگاه میکنم به مسابقه دادن شون.. و به خنده هاشون، نگام کرد ذهنمو خوند تا چشمامو دید فقط گفت هیس زهرا هیسسسسس حتی بهش...
-
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند..
سهشنبه 20 آذرماه سال 1397 13:24
این "من" نبود که در انتهایی ترین صندلی سالن امتحانات، مداد به دست و پاک کن در جیب، به آرامش و دلهره ای توام، دست دراز کرده بود امروز. این انگار "ذهنی" بود که به صورتهای چاک خورده و کثیف شده ی شش ساله های آن زن و به زخم های باز شده و چرک کرده اش و به فیستول جراحی شده ی واژینورکتالش فکر میکرد مثل...
-
سخت ترین امتحان
دوشنبه 19 آذرماه سال 1397 21:42
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند... ... طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق، لیک چو درد در تو نبیند، که را دوا بکند؟... ... تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند... من هی به عینکش نگاه میکنم و به خودش و به مانتوی قرمزش و هی تو دلم میگم کاش تو معجزه کنی... حتی با اینکه...
-
می گذره، مثل برق مثل باد
یکشنبه 18 آذرماه سال 1397 11:11
چهره اش یادم رفت. ولی مهربونیش نه. شاید یه روز، برم دوباره تو اتاقش. کارم به اونجا بیفته، شاید، پنج سال دیگه، اگر خدا بخواد برام... اون تنها موکوتاه و ریش کوتاهی بود که دلم رو گرم کرد. یه نگاه به من انداخت، یه نگاه به برگه ای که به دستش داده بودم. خودکارشو برداشت واسه امضا زدن. کلید کشوی میزش رو هم برداشت، که مُهرشو...
-
روزهای پر استرس
شنبه 17 آذرماه سال 1397 11:49
یعنی حرفا رو که میشنوه، چی میگه؟ حتما عینکشو از روی صورتش برمیداره، دستی به موهای کوتاهش میکشه. شایدم به ریش و سبیل کوتاهش.. خودکارشو میزاره رو میز، تکیه میده به صندلی اش. ابروهاشو میندازه بالا، شونه هاشم همینطور. یه نفس عمیق میکشه، بعد مکث میکنه و ... بعد چی میگه؟.. و این چرخه بین همه ی اونا بین همه ی اون ریش کوتاهها...
-
:///
پنجشنبه 15 آذرماه سال 1397 12:48
اسم این بیماری که رگال لباسای زنونه رو رها میکنی و آخرشم لباسی که بابات واسه خودش خریده رو با وجود بزرگ بودن سایزش ازش میقاپی و میکنیش مال خودت چیه؟ :/ به قول مهدی احمدیان: هن؟؟
-
۲ از ۶۵
سهشنبه 13 آذرماه سال 1397 06:57
هنوز مضطر نشده ای آدم به ته خط که میرسد، خدا را باور میکند. خدا را نزدیکتر از "حبل الورید" اش حس میکند. حتی میبیندش... درد، برای آن که در پی تو نیست درد است و برای او که آواره ی توست، شیرین ترین ستاره ی راهنما. هنوز مضطر نشده ای صیقل نخورده ای هنوز زباله های سیاه تن ات زیر فشار و صبر تغییر آرایش نداده اند،...
-
نمکدان شکسته
شنبه 10 آذرماه سال 1397 23:39
نامت را که بر زبان اوردم غروری در رگ هایم جریان یافت نام تو شبیه موسیقی، شبیه طبل و سنج، شبیه آوایی ست که در فضا منعکس میشود و می ماند و می ماند و می ماند... نام تو معنای وجود مرا به یاد می آورد و معنای وجود هر انسانی را. نام تو پر است از طول موج های بلند نامرئی، گرم، گرم تر از تمام سرخی ها... نامت را میبرم حسین فما...
-
زیر خط تحمل
پنجشنبه 8 آذرماه سال 1397 11:39
فقط میخواست که نباشد نباشد نباشد... یک نفر درونش فریاد میزند کجایی مرگ کجایی ای سفر دور و دراز بی بازگشت
-
...
سهشنبه 6 آذرماه سال 1397 07:50
رب ارحمها کما ربیانی صغیرا اجزهما بالاحسان احسانا و بالسیئات غفرانا
-
عید و بارون ♡
یکشنبه 4 آذرماه سال 1397 21:03
هیچکس توی کلّ این گردالیِ رنگاوارنگ و کوتا بلند خاکی و آبی، توی کلّ این تیله ی آبیِ صد و چهل و هشت میلیون و نهصد و چهل هزار کیلومتر مربعی، به اندازه ی من (ما!!) امروز بهش خوش نگذشته فک کنم!! خوب،... اوم... چی بگم عاخه؟ چیو تعریف کنم اصن اول کدوووومو بگم؟؟ بیخیال! بزا بمونه تو دلم، بمونه و هی نفس بکشم حال خوبشو ؛) همشو...
-
ای از بَرِ سدره شاهراهت...
شنبه 3 آذرماه سال 1397 20:11
قل لِلمومناتِ یغضضن من ابصارهنّ... خدایا تو شاهد باش، که برگرفتم چشمهایم را از آنکه آن همه... ♡ خداروشکر که مسلمان تو ام... دوست دارم کپشن یکی از پستهای قبلمو باز مرور کنم امشب. . . . . لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُم... "تو" از مایی! و ما... خیلی وقت ها از " تو " نیستیم!! پ.ن: آیه ۱۲۸...
-
یا من بیده ناصیتی
پنجشنبه 1 آذرماه سال 1397 22:54
وَ لَیْتَ شِعْرِی یَا سَیِّدِی وَ اِلَهِی و مَوْلاَیَ اَتُسَلِّطُ النَّارَ عَلَی وُجُوهٍ خَرَّتْ لِعَظَمَتِکَ سَاجِدَهً... مرا بگیر آتشم بزن و... هربار میرسم به "و لا یمکن الفرار من حکومتک" ، شکر میکنم.. خیلی خوبه که هرجا بریم تو هستی، توی مهربون... خیلی خوبه...
-
#حانیه طور
پنجشنبه 1 آذرماه سال 1397 12:52
مردم علاقه های متفاوتی به بخشهایی از آناتومی انسان دارند!! بی آنکه هیچ جزئیاتی درباره ی اندامها و ارگانهای مورد علاقه شان بدانند!! مثلا، بسیاری از پسرها و مردهای جوان عاشق استخوان کلاویکل هستند؛ کلاویکلی ظریف که برجسته باشد و از این شانه تا آن شانه قابل لمس و قابل دیدن باشد!!! بسیاری از دختران و زنان جوان هم، شیفته ی...
-
این رازِ سر به مُهر، به عالم سَمَر شود...
یکشنبه 20 آبانماه سال 1397 10:51
آدم ها تمام نمی شوند آدم ها تسلیم دردها و رنج ها نمی شوند آدم ها زیر خاک و خاکستر باقی نمی مانند، خالی و تهی باقی نمی مانند آدم ها برای همیشه در سکوتی از ترس و ناامیدی، خاموش نمی شوند آدم ها، شادی هایشان را دوباره به دست می آورند دوباره می خندند و هم نوعانشان را می خندانند آدم ها عاشق می مانند و دوباره شعله میگیرند...
-
ربیع
جمعه 18 آبانماه سال 1397 10:27
بهار شد، درست در میانه ی پاییز! سیاه جامه زِ تن بیرون کن. سبز بپوشان به شاخه های اندامت. باغ بگستران به هوای دلت. #گلهای باغچه ی روسری #گلهای باغ ربیع الاول #گلهای مزرعه های سبز دل پی نوشت اکتوپیک: مغزم دچار inflamation شده! چرا تموم نمیشه پاتولوژی؟! #خدایا بسه دیگه!!
-
دوازده از سی و یک
شنبه 5 آبانماه سال 1397 23:07
از صبح شروع شد نوشتن این پست. ولی ناتموم موند و حالا دوباره توی همون مسیر که صبح اومدم دارم ادامه اش میدم. مسیر بازگشت.. صبح، ایستادم روبروی درب مترو. ایستگاه میرزا تا شاهد. ساندویچ نون و پنیر و گردو گاز زدم و به آسمون ابری اول صبح نگاه کردم. گفته بودم روزای ابری و بارونی از خوشحالی نمیدونم چکارکنم که بهترین استفاده...
-
موجیم که آسودگی ما عدم ماست...
چهارشنبه 25 مهرماه سال 1397 20:57
زیر گنبد کبود توی گودال سرخ... من با قصه های تو بزرگ شده ام مولا. مادرم در گوشم زمزمه کرده است "زینب، اسیرِ مهربانی حسین بود"... پدرم همیشه میخوانده است برایم "بیعت، یعنی دست دادن، کنار علقمه"... من از کودکی به حرفهای تو فکر کرده ام وقتی که فرمودی برای بپا داشتن نماز قیام میکنی و امر به معروف و نهی...
-
اتفاقم به سرِ کوی کسی افتادست...
شنبه 21 مهرماه سال 1397 09:48
صبح میخندد و من گریه کنان از غم دوست ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست ... ای نسیم سحر از من به دلارام بگوی که کسی جز تو ندانم که بود محرم دوست ... تو که با جانب خصمت به ارادت نظرست به که ضایع نگذاری طرف معظم دوست ... نی نی ای باد مرو حال من خسته مگوی تا غباری ننشیند به دل خرم دوست ... هر کسی را غم خویشست و دل سعدی...
-
بخیر میشود این صبح های دلتنگی
چهارشنبه 18 مهرماه سال 1397 06:25
ففرّوا الی اللّه انی لکم منه نذیر مبین.. می کنم جهدی کزین خضرای خدلان بگذرم حبّدا روزی که این توفیق یابم حبّدا....
-
هیچکی نمیدونه ؛)
شنبه 14 مهرماه سال 1397 19:47
و عشق، تنها عشق، تو را به گرمیِ یک سیب می کند مأنوس... از من بپذیر
-
الیس الله بکاف عبده
چهارشنبه 11 مهرماه سال 1397 15:02
هستی! و مرا کافیست..
-
طُ
سهشنبه 10 مهرماه سال 1397 22:47
هیچ کس به جز تو باورش نداشت. و این، معجزه وار ترین عشقی بود که در دلش میسوخت... _ و قدرت تو... انگار بعضی چیزها را ناخواسته باید محروم میشد. اما انگار، دلش به یک جا امید داشت. تنها همان.
-
ت و ک ل
یکشنبه 8 مهرماه سال 1397 17:08
ده سال انگار بزرگترت میکند. عاشق عاقل فهمیده ات میکند. همین مرا بس والحمدلله کما هو اهله
-
هیهات
شنبه 7 مهرماه سال 1397 16:21
گفتند: تا چهارماه دیگر بیشتر زنده نیستی. سرطانش را بوسید و از تعلقاتش دست کشید. این است ماجرای پذیرفتن. بخیه: و من یتق الله یجعل له مخرجا. با دستنبد رزین؛ به خودت حالی کن. مباد که ناشکری مبادا که نااهلی... بخیه دو: داغدار تو لبریز بی تاب چون حبابی بی وزن چون پر کاهی بی خانمان ای عشق من این دل را به صد جان دادن آوردم...
-
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست...
جمعه 6 مهرماه سال 1397 22:27
حالا وقتِ آن است که من هم بگریم... پلان آخر/ تو پایان
-
حتی یاد تو مرا..
یکشنبه 1 مهرماه سال 1397 10:10
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود...
-
از این دریا
جمعه 30 شهریورماه سال 1397 19:45
من معتقدم که نه من، نه زهراسادات، نه نرجس، هیچکدام؛ که حسین علیه السلام خود، کارگردان این ماجراست. و قصه پرداز و نویسنده و صوت گذار و نورپرداز صحنه های پی در پی. --- خواندیم و خواندیم. و هیچ چیز شیرین تر از بیدارخوابیهای سرخ بخاطر تو نیست. و الحمدلله کما هو اهله. ● شکر میکنم تو را. درست مثل نفس عمیقی که بعد از تصادف...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1397 19:10
ایمان بنده راست نباشد، جز آن گاه که اعتماد او بدانچه در دست خداست بیش از اعتماد وی بدانچه در دست خود اوست بود. لاَ یَصْدُقُ إِیمَانُ عَبْدٍ حَتَّی یَکُونَ بِمَا فِی یَدِ اللَّهِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِی یَدِهِ
-
۴۰,۰۷۵
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1397 02:27
مضحک اند. محقر اند. بیهوده اند. چون پرگارهای سرگردان، در جست و جوی تباهی. محقر اند، متعفن اند. دوستدار مرداب اند. برای آنان جایی میان ما نیست. و برای ما جایی میان آنان نیست. وَ ضاقَت الارضُ...
-
مثل کوه. مثل باران
جمعه 23 شهریورماه سال 1397 21:50
ربِّ ارحَهُما کَما رَبَّیانی صَغیرا اِجزِهِما بالاحسانِ احسانا وَ بالسیئاتِ غُفرانا (دعای ابوحمزه ثمالی) _ خواست کز هر دو جهانم شود آسوده خیال پدرم دست مرا داد به دستان حسین (ع) ... _به قول امام صادق(ع)، حتی اگر گناهی میکنی، از ما رو بر نگردون و از ما ناامید نشو.
-
~
پنجشنبه 22 شهریورماه سال 1397 16:11
به یقین انسان طغیان می کند آنگاه که خود را بی نیاز ببیند... انّ الانسانَ لَیَطغی اَن رَّاهُ استَغنی
-
مثل صیدی که...
چهارشنبه 14 شهریورماه سال 1397 06:36
[باید وقتی که مینویسی، حواست باشه که خدا داره نگاهت میکنه] یادم هست که یکی از اساتید اخلاق در سخنرانی شبهای محرم میگفت: یک چیزی داریم به اسم "حال" و یک چیز دیگری به اسم "مقام" که هر دوی این ها خوب است. اما "مقام" صد البته بهتر است.. انسان گاهی به زیارت می رود، به مجلس عزاداری امام حسین...
-
HBD
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1397 07:03
"U came to me in an hour of need, when I was so lost, so lonely ..! " Only such a cryptograph. Look like a ...
-
فزت
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1397 21:54
یک خصلت دلبرانه ی پر شکوهِ مجنون کننده ی متواضع کننده بود به نام "مرام علی(ع)" قصه تمام.
-
یاد باد آن که نهانت...
پنجشنبه 25 مردادماه سال 1397 11:32
روی سجاده های سبزآبی، سمت راست مسجد، نشسته بود تسبیح به دست؛ و لب مشغول به ذکر. صدایی شنید از آن طرف پرده ی ضخیم و تیره ی قهوه ای رنگ. صدایی که بسامد آشنایی داشت.. صدایی که نمیگذاشت او به قبله اش درست فکر کند. صدایی که مثل موسیقی بود، و پر از رازهای بی قرار کننده. صدایی گرم، دلنشین برای او، صدایی شناور در ذرات فضا، که...
-
Reaction formation
چهارشنبه 24 مردادماه سال 1397 22:47
مثل برگ افتاد از چشم درخت از شاخه های بلند زندگی خرد شد زیر پای عابران پر مشغله، عابران آینه به دست. شکسته شد. و مجروح. و دهانش بسته بود. انگار که در جای جایِ زندگی اش شکست خورده بود. این را می فهمید. این را با تک تک سلولهای سبزینه دارش میفهمید. یک روز بر آن بلندیِ کم ارتفاع رفته بود، بر آن چهارپایه، ایستاده بود؛...
-
یوسُف و موسُف D:
یکشنبه 21 مردادماه سال 1397 23:16
از وقتی که یادم میاد بیشترین چیزی که به اختراع کردنش فکر میکردم یه ماشین زمان بود. ماشینی که توش بشینیم و به گذشته ها و گاهی هم به آینده ها سفر کنیم. حالا اینکه چرا حتما ماشین باشه و چرا مثلا یه سشوار نباشه که با روشن کردنش به گذشته برگردیم، برای خودمم سواله. البته ماشین که نه، بیشتر یه چیزی مثل یه سفینه با سقف گنبدی...
-
سنگ از پشتِ ...
یکشنبه 21 مردادماه سال 1397 12:28
اللّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ أَنْ تُحَسِّنَ فِی لاَمِعَةِ الْعُیُونِ عَلاَنِیَتی، وَتُقَبِّحَ فِیَما أُبْطِنُ لَکَ سَرِیرَتِی، مُحَافِظاً عَلى رِثَاءِ النَّاسِ مِنْ نَفْسِی بِجَمِیعِ مَا أَنْتَ مُطَّلِعٌ عَلَیْهِ مِنِّی، فَأُبْدِی لِلنَّاسِ حُسْنَ ظَاهِرِی، وَأُفْضِی إِلَیْکَ بِسُوءِ عَمَلِی، تَقَرُّباً إِلَى...
-
قاصدک!
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1397 08:17
برو آنجا که تو را منتظرند.. پ ن: دست بردار از این "در وطنِ خویش غریب"..
-
دختری که طرد شد
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1397 07:39
"عِلم" تنها چیزی است که به آن پناه میبرم.