نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...
نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...

اتفاقم به سرِ کوی کسی افتادست...


صبح می‌خندد و من گریه کنان از غم دوست

ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست

...

ای نسیم سحر از من به دلارام بگوی

که کسی جز تو ندانم که بود محرم دوست

...

تو که با جانب خصمت به ارادت نظرست

به که ضایع نگذاری طرف معظم دوست

...

نی نی ای باد مرو حال من خسته مگوی

تا غباری ننشیند به دل خرم دوست

...

هر کسی را غم خویشست و دل سعدی را

همه وقتی غم آن تا چه کند با غم دوست...






بخیه: لحظه های آخر کلاس پاتولوژی. اولین باریه که سرکلاس با گوشیم کار میکنم. شاید چون دیگه نمیتونم دردمو تحمل کنم و دارم خودمو مشغول میکنم. نه قرص مسکن آوردم نه اصلا میدونم باید چطور دردمو آروم کنم؟ فقط میدونم دلم میخود همه لباسهامو از تنم بیرون بیارم و پوستمو هم بکنم و سنگینی هیچ چیزی رو روی خودم حس نکنم.

کمبود خواب شدید این روزها، تا ۲ و نیم بیدارموندنها و درس خوندنا، درست غذا نخوردنا لاغرتر شدنا و گود شدن زیر چشمها، همشو دوست دارم.

به قول چاووشی: از تو درد لذتبخش! هرچی میکشم خوبه...

آخ.. حرفای بدون ادیت...

خدایا شکرت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد