نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...
نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...




نور بعد از ظهر

از لابلای پنجره

روی دسته ی مبل و گل‌های سرخ فرش...


سکوت بعد از ظهر

آرامش اسفند

و بلندترین صدای خانه: شعله‌ی آبی بخاری‌ها


خوشبختی تنیده در خوشبختی

آرام گرفتنِ دردها

آرمیدن پس از سوزش زخم ها

دوباره جان گرفتن تن رنجور

چشم بر هم نهادن...



در نقاشی هایم این‌بار

پرنده هست و سنتور

و نور و جوانه








نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد