نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...
نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...

نورِ بعد از ظهر

تابیده روی تختم

از لابلای پرده و پنجره‌..

فکر میکنم که همه چیز قشنگتر میشه،

با این روشنایی...

.

درسته که اوضاع به سامون نیست،

کارا گره خورده و منم کلی ناامید شدم،

ولی ببین این نور رو!

پهن شده روی تخت و گوشه ی دیوار!

.

قطعا حالم بهتره که این نور رو میتونم ببینم

میتونم خوشحالی کنم واسش...

وگرنه تا چند وقت پیش،

محال ممکن بود که حتا قشنگترین چیزها رو ببینم..

.

الهی شکرت.

فهو حسبه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد