نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...
نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...

فاطمیه...

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر


اتفاقی مقابلم رخ داد


وسط کوچه ناگهان دیدم


زن همسایه بر زمین افتاد


سیب ها روی خاک غلطیدند


چادرش در میان گرد وغبار


قبلا این صحنه را...نمی دانم


در من انگار می شود تکرار


آه سردی کشید،حس کردم


کوچه آتش گرفت از این آه


و سراسیمه گریه در گریه


پسر کوچکش رسید از راه


گفت:آرام باش! چیزی نیست


به گمانم فقط کمی کمرم...


دست من را بگیر،گریه نکن


مرد گریه نمی کند پسرم


چادرش را تکاند، با سختی


یا علی گفت و از زمین پا شد


پیش چشمان بی تفاوت ما


ناله هایش فقط تماشا شد


 

صبح فردا به مادرم گفتم


گوش کن ! این صدای روضه ی کیست


طرف کوچه رفتم و دیدم


در ودیوار خانه ای مشکی است



با خودم فکر می کنم حالا


کوچه ی ما چقدر تاریک است


گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه


راستی! فاطمیه نزدیک است...

(سید حمید رضا برقعی)

عقل.عشق


جاذبه ی خاک به ماندن می خواند ،

و آن عهد باطنی به رفتن...

عقل، به ماندن می خواند،

و عشق، به رفتن... و این هر دو را خداوند آفریده است تا وجود انسان، در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا شود.


شهید سید مرتضی آوینی