-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 مردادماه سال 1401 18:25
حتا این تکرارِ کلمه ی "من" هم خوشایندم نیست توی این بیت... کاش میشد آدمی جایی بره، که نه کسی باشه، نه حتا خودش... یه وقتهایی، وقتِ نبودنه. وقت حذف شدنه. وقت کنار کشیدنه. وقت فراموش شدنه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 تیرماه سال 1401 15:48
Time to die...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 فروردینماه سال 1401 05:33
به احتیاط رو اکنون، که آبگینه شکستی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1400 07:36
یک قصه بیش نیست غم عشق و هرکسی زین قصه میکند به زبانی، روایتی ور خواهی از روایت من با خبر شوی: برق ستارهای و شبِ بینهایتی... . حسین منزوی . بگو آیا روزی فرا میرسد که ما صادقانه بی هیچ آرایهای و کنایهای بی هیچ ریا و حسادتی و بی هیچ ترسی در میان ساقههای گندمهای طلایی عشق آزادانه به رقص درآییم... ؟ کی میتوان...
-
خلوت..
شنبه 16 بهمنماه سال 1400 11:48
و او در خاکروبه های کنجِ دیوار یک کوچهی متروکه و کهنه، جوانه زد. چه کسی در عالم هستی میدانست، که او روزها با نور طلایی خورشید چه صحبتهای گرمی دارد؟ و گاهبهگاه، باد ملایمی، نسیمی، هوای تازه ای که از پشت دیوار های کوچه میرسد، به چه رقصهایی او را وا میدارد؟ او و ساقهی نازکش - جوانهای در فراموششده ترین انزوای...
-
برادر . برادر
شنبه 16 بهمنماه سال 1400 11:34
-
زمانی از بهشت
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1400 07:27
"رجب" رسید و این - این هوای خوش این پاکیِ لحظه که در ذرات اتاقم نشسته- هدیهایست که با خودش آورده برایم. اگر میشد دست میانداختم به گردن لحظههایش، دامناش را میگرفتم، و نمی گذاشتم برود، بگذرد، و تمام شود چقدر زیبایی زمان! چقدر زیبایی و شگفت. آدمی دوست دارد بنشیند تماشایت کند، سپری شدنت را ببوسد و نگاه کند...
-
We
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1400 07:13
ما از پسِ سالها سرکوب و تحقیر از پسِ سالها نگاهِ اشتباه به اینجا رسیدهایم.. زخمی اگر به پایمان ماندهست، سکوتی اگر در گلویمان گیر کردهاست، یادگار این جادهی ناهموارست ما سیب میخوریم و لبخند میزنیم و به دوربینها نگاه میکنیم و گوشهی چشمهایمان، آرام، چینهای کم عمقی مینشیند و گوش میسپاریم به حرفهای آدمیان به...
-
مامان
جمعه 1 بهمنماه سال 1400 18:25
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 دیماه سال 1400 13:25
میان اینهمه شعر این یکی برای خودم برای آخر غمگین ماجرای خودم سرم غروب به بالای دار خواهد رفت خدا کند که ببخشد مرا خدای خودم یکی شدیم و افسوس آخرش این شد که اشتباه بگیرم تو را به جای خودم تو بی گناه اسیری بگو به قاضی شهر بگو اضافه کند روی جرم های خودم...
-
به نام حضرت مادر (س)
جمعه 17 دیماه سال 1400 02:21
-
شبهای دی ماه
جمعه 17 دیماه سال 1400 02:06
-
از برای دل بیمار خودم...
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1400 14:15
-
The End
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1400 13:42
دیدی گذشت آن همه آشفتگی پری؟ دیدی خودت در آینه...دیدی که بهتری! دیدی سپیده سر زد و آخر به سر رسید شبهای بی ستاره و بی ماه و مشتری او تکیه گاه محکم تنهاییات نبود باید که میگذشتی از آن شانه سرسری حالا قلم به دست بگیر و بیافرین با واژههای تازه مضامین دیگری جای غزل قصیدهی مردافکنی بگو از زن...زنی رها شده از حس دلبری...
-
تنهایی و تنهاییست...
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1400 13:40
-
صرفا برای خودم.
شنبه 19 تیرماه سال 1400 10:51
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اسفندماه سال 1399 20:35
خداوندا با اِما بوواری قلبم چکارکنم...
-
شازده :)
شنبه 30 اسفندماه سال 1399 18:26
بچه بودم و غیرِ عیدی و عشق، بچهها از جهان چه داشتهاند؟ درِ گوشم فرشتهها گفتند: لای قرآن "تو" را گذاشتهاند... ننّھا شہزادہی من... باورم نمی شد، شب عید نوروز... عیدی من وجود تو بود.. این افسانهها که بین ماست، این داستانها که کسی درک نمیکند، با کدام زبان برای آدمیان قابل هضم است؟ :)) . . پن: گاهی سکوت...
-
و ما در نهایت تنهاییم :)
سهشنبه 21 مردادماه سال 1399 15:39
-
الیک راجعون
پنجشنبه 9 مردادماه سال 1399 12:56
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 مردادماه سال 1399 22:42
-
...pleasure of loneliness
یکشنبه 15 تیرماه سال 1399 14:23
-
مادری که منم...
جمعه 13 تیرماه سال 1399 22:30
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 تیرماه سال 1399 23:45
-
عروسک سوخته
جمعه 30 خردادماه سال 1399 16:18
-
آتش قلب
پنجشنبه 29 خردادماه سال 1399 17:10
-
حُب...
سهشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1399 19:48
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 اسفندماه سال 1398 01:37
الذین اَسرفوا علی انفسهم.... ای خدای دلهایی که شعور توبه ندارند...
-
آخر از عشقت عراقی میشوم...
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1398 09:20
رجب! تموم نشو.... پونزدهمین روزِ ماهِ مست کنندهی رجبه و من هنوز ریههامو از عطر هوای مسیحاییاش پر نکردهم. دلبستگی به "زمان"! به حالِ حاضر! چطور میشه کاری کنم که نگذره و تموم نشه رجبالمرجبی که همهی سال قند تو دلم آب میشه واسهی رسیدنش و اومدنش؟ چطور میتونم نگهش دارم و گوشهی دامنش رو بگیرم که نره؟ مثل...
-
از سراشیبیِ تردید اگر برگردیم،
جمعه 16 اسفندماه سال 1398 07:43
دوازدهمین شب تعطیلات کرونایی از نیمه گذشته و من خوابم نمیبره... صدای صادق آهنگران توی گوشم داره میپیچه و دلم آشوبه. "کربلا منتظر ماست بیا تا برویم..." پروازا رو بستهن و بابا نمیتونه برگرده ایران و من تند و تند مقالههای تازه ی این ویروس چموش رو میخونم و آخرش به یک عالمه نظریه ی اثبات نشده میرسم. توی...
-
C
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1398 19:34
امید نشسته مثل یه کبوتر سفید مثل یه کبوتر کوچیک روی خرابه ها روی خرابه ها روی خرابه ها....
-
ماه پنهانه و راه دشوار
پنجشنبه 10 بهمنماه سال 1398 14:34
درست قبل غروب آفتاب بود. توی ذهنم هی مرور میشد این آیه: لقد خلقنا الانسان فی کبد... که همانا انسان را در رنج آفریدیم... تشنه بودم. به خیابون نگاه میکردم. و به آدمهایی که تند و تند پی کارهاشون میرفتن. یه وقتهایی، راستش، از گوشه ی پیاده رو به هیاهوی آدمها نگاه میکنم. بعد، به اوج گرفتن همه ی این سروصداها موقع عصر و اول...
-
بضعة منی
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1398 11:40
گفت داغ تو شرح کامل نهج البلاغه است... . . . دستهایخالی صورتسیاه برای عزادار بودن کافی نیست؟... . . . . . . من توی هفت متریِ کسی ایستادهم که داره از قرآن تو دفاع میکنه.. از عمق حرفهات... میخوام این سینه رو بشکافم.. این قلب رو بشکافم و حرفهام رو بزنم... اما این خونه ی امن از من گرفته شده... . . . هیچی بهتر از سکوتی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 دیماه سال 1398 11:46
-
همه سهل است..
یکشنبه 15 دیماه سال 1398 20:52
من اون عروس مو بُلَند پر از آرایش و پر از اضطرابم که توی اون ماشین گلکاری شده نشسته بود، بعد از ظهر، کنار خیابون، منتظر. من اون مکعب روبیک توی دستای اون پسربچه ی حواس پرتم وقتی که کلهش رو فرو کرده بود تو یقه ی کاپشنش و داشت توی پیاده رو راه میرفت و با دستای یخ زدهش روبیک حل میکرد. من برقِ ماتِ چشمای رزیدنتم وقتی...
-
پنجره
یکشنبه 15 دیماه سال 1398 12:26
هان تا سر رشته خرد گم نکنیخود را ز برای نیک و بد گم نکنیرهرو تویی و راه تویی منزل توهشدار که راه خود به خود گم نکنی...نگام کرد. و گفت:این ره که تو میروی به ترکستان است...اهدنا...اهدنا....اهدنا الصراط المستقیم...
-
سردار
جمعه 13 دیماه سال 1398 08:13
وقتی تا مغز استخونت میسوزه از شنیدنش...وقتی امیدواری شایعه باشه...مبارکت باد، جامه ی شهادت...
-
زیر یک سقف
چهارشنبه 11 دیماه سال 1398 18:21
-
حرفهای پراکنده
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1398 10:54
-
من و این هندسه ی هذلولی
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1398 18:57
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1398 08:44
گوشه ی سرد آن جنگل انبوه تاریک در میان سبزهها و خزههایی که پای درختی بلند روییده بودند در سکوت و آواز جیرجیرکها، تکیهزده به تنه ی درخت، درد میکشیدم و انتظار. تمام شب. آهسته دور و برم میچرخید، مادهببری سفید. در شعاع چند متریام، آرام قدم میزد، و دلنگران. شاید به مانند من، آبستن بود.. نزدیکتر نمیشد که خاطرم پریشان...
-
سارِعوا...
دوشنبه 31 تیرماه سال 1398 00:29
سبزه هست و آب و سیب سیبی که توی دستای اونه اونی که اون گوشه ایستاده گاز میزنه به سیب؟ نه! آهسته فقط بو میکنه سیب رو. نگاش میکنه. منتظره شاید که اگه کسی گرسنه بود، بهش بده. خودشم گرسنه ست شاید تقسیم کنن باهم نمیدونه.. ذهنش از کار افتاده و مغزش کار نمیکنه هفتاد سال برگشته عقب مثل بچه ها شده با یه اشاره میخنده با یه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 تیرماه سال 1398 09:01
خُـنُـــــــــــــــکا آن کسی که بی هُـنَــــــــــــــر است
-
دامن مهتاب
دوشنبه 27 خردادماه سال 1398 14:41
. . . داشت به یک نوزاد غریبه ـ کمی غریبه ـ شیر میداد با عشق از سینه هایی که خشک بودند و نوزاد می مکید با ولع با شادی انگار که شیری نامرئی در میان بود... مَّآ أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَآ أَصَابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِکَ وَ أَرْسَلْنَکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَکَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً
-
روگنا
شنبه 18 خردادماه سال 1398 12:43
و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم... . . . . . . باشد که باز بینیم دیدارِ آشنا را... ایوون طلات سقاخونه ات بوی حرم ات آغوش پناهت آرامش بخششت... کجا برگردم آخه.....
-
دست به دامان تو
یکشنبه 12 خردادماه سال 1398 16:26
انگار که دستمو گرفتم به پایین دامنش التماسش میکنم که نره، که تموم نشه، ماه رمضون. هرگز باور نمیکنم، و هرگز اینچنین نیست، که تو ببینی که من چقدر دنبالت میگردم، ببینی چقدر میخوام هدایتم کنی، و منو تنها بذاری و هدایتم نکنی... هیهات! ما ذلک الظن بک!
-
در به در دنبال تو
شنبه 11 خردادماه سال 1398 13:30
ببینم میتونم پیداش کنم؟ اون به مثابه ی التیام رو؟ میخوام با همه وجودم آمیخته بشه. خودت کمکم کن، برای بیشتر عاشق شدن. دیگه نه حوصله ی ادبیات هست نه حوصله ی فلسفه نه حوصله ی هنر نه حوصله ی عشق فقط کمکم کن اون _ چشمه ی آب حیات_ رو پیداکنم. کمکم کن و بهم این امید رو بده که اون میتونه مغزم رو از تو جمجمه ام برداره و توی...
-
...که گوشه ی چشمی
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1398 01:55
کیست که شیرینی محبت تو را چشیده باشد و غیر از تو را طلب کند؟ . . . .
-
بحری است بحر عشق که هیچش کناره نیست
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1398 03:48
من مطمئنم، موقع خلق جهان به دستِ خدا، وقتی که خدا میخواسته "عشق" رو بیافرینه، ماه رمضون بوده. عشق توی این ماه خلق شده، مطمئنم. ◇موج، ماهی های عاشق را به ساحل ریخته... "آخ که خونه آنچنان عطری به خودش گرفته که توصیف نکردنیه. خودت بگو، اگر صدام نکرده بودی، پس چرا سر و کله ام اینجا پیدا شد؟" ۱. اولین...
-
دیوانه ے تو
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1398 00:35
آن کس که تو را شناخت، جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند؟... به خودت قسم، که هستی. س ی ل ا ا ا...