نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...
نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...

روز زیبای دنیا 3>

در این که زن یک اثر هنری است، شکی نیست!


روز زن مبارک!!!!


:-(


چه فرقی میکند اهل کجای این کره ی خاکی باشی...

تنهایی کار خودش را میکند..

سفید سفید باشی یا سیاه سیاه..


صـــفـــر


امروز با ترازویم ،


وُجدان حکومت را کشیدم


صفر بود ...!


دروغ شیرین


فامیل دور خطاب به آقای مجری


بعضیا اینقد قشنگ دروغ میگن


که آدم حیفش میاد باور نکنه !



عینک-ملحفه-فرش

آدمها سه دسته اند:
- عینک
- ملحفه
- فرش

وقتی یک لکه ای بنشیند روی عینکت، "بلافاصله" زود آن را با "دستمال کاغذی" پاک می کنی
وقتی همان لکه بنشیند روی ملحفه، می گذاری "سر ماه" که لباس ها و ملحفه ها جمع شد، همه را با هم با "چنگ"می شویی
وقتی همان لکه بنشیند روی فرش، می گذاری "سر سال" ، با "دسته بیل" به جانش می افتی.

خدا هم با بنده های مومنش مثل عینک رفتار می کند.

بنده های پاک و زلالی که جایشان روی چشم است، تا خطا کردند، بلافاصله حالشان را می گیرد (والبته دردنیا و خفیف) ..

دیگران را به موقعش تنبیه می کند آن هم با چنگ

و آن گردن کلفت هایش را می گذارد تا چرک هایشان جمع شود

(قرآن کریم: ما به کافران مهلت می دهیم تا بر کفر خویش بیافزایند) و سر سال
(یا قیامت، یا هم دنیا و هم قیامت) حسابی با دسته بیل از شرمندگیشان
در می آید ...



پیشنماز....ســـارا



قبله کمی متمایل به آن طرف



آمد درست زیر شبستان گل نشست


در بین آن جماعت مغرور شب پرست


یک تکه آفتاب نه یک تکه از بهشت


حالا درست پشت سر من نشسته است


این بیت مطلع غزلی عاشقانه نیست


این سومین ردیف نمازی خیالی است


گلدسته‌ی اذان و من و های های های


الله اکبرو انا فی کُل وادِ... مست


سُبحان مَن یُمیت و یُحیی و لا اِله


اِلا هُوَ الَّذی اَخَذ الْعَهْدُ فی اَلَست


یک پرده باز پشت همین بیت می‌کشم


او فکر می‌کنیم در بنِ پرده مانده است


سارا سلام...اَشهَد اَنْ لا اِلهَ تو


با چشم‌های سرمه‌ای اَنْ لا اِله...مست


دل می‌بری که...حَی علی...های های های


هر جا که هست پرتوی روی حبیب هست


بالا بلند! عقد تو را با لبان من


آن شب مگر فرشته‌ای از آسمان نبست


باران جل جل شب خرداد توی پارک


مهرت همان شب...اَشهد اَن...بردلم نشست


آن شب کبو...(کبو)...کبوتری از بامتان پرید


نم نم (نما) نماز تو در بغض من شکست


سُبحانَ مَنْ یُمیتُ و یُحیی و لا اِله


الا هُوَالّذی اَخَذَ الْعَهْدُ فی الست


سُبحان ربّ هر چه دلم را زمن برید


سبحان ربّ هر چه دلم را زمن گسست


سُبحان رَبی الْـ...من و سارا...بِحمده


سُبحانَ رَبی‌ الْـ...من و سارا دلش شکست


سُبْحان رَبی اَلْـ...من و سارا به هم رسیم


سبحان تا به کی من و او دست روی دست


زخمم دوباره واشد و اِیّاک نَستعین


تا اِهدناالـ...سرای تو راهی نمانده است


مغضوب این جماعت پُر های و هو شدم


افتادم از بهشت از این ارتفاع پست


یک پرده باز بین من و او کشیده‌اند


سارا گمانم آن طرف پرده مانده است...


دکتر محمد حسین بهرامیان

کـــبـــود

همین که دست قلم در دوات می لرزد،
به یاد مهر تو چشم فرات می لرزد،
نهفته راز «اذا زلزلت» به چشمانت،
اگر اشاره کنی کائنات می لرزد،
«هزار نکتهء باریک تر ز مو اینجاست»،
بدون عشق تو بی شک صراط می لرزد،
مگر که خار به چشمان خضر خود دیدی،
که در نگاه تو آب حیات می لرزد،
تو را به کوثر و تطهیر و نور گریه مکن،
که آیه آیه تن محکمات می لرزد،
کنون نهاده علی سر،به روی شانه ی در،
و روی گونه ی او خاطرات می لرزد،
غزل تمام نشد،چند کوچه بالاتر،
میان مشک سواری فرات می لرزد،
سپس سوار می افتد ،تو می رسی از راه،
که روضه خوان شوی اما صدات می لرزد،
وعصر جمعه کنار ضریح روی لبم،

به جای شعر دعای سمات می لرزد ...