نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...
نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...

کتابخانه


او

می‌خواست

که من در کنار خودش باشم...

دعوت شدن،

از سوی ارجمندترین‌ها

چه دلچسب و چه دلنشین است...




خدایا

جورچین‌ات رو شکر... :)



گفت:

خدای سال ۹۷،

خدای الانم هست...




نورِ بعد از ظهر

تابیده روی تختم

از لابلای پرده و پنجره‌..

فکر میکنم که همه چیز قشنگتر میشه،

با این روشنایی...

.

درسته که اوضاع به سامون نیست،

کارا گره خورده و منم کلی ناامید شدم،

ولی ببین این نور رو!

پهن شده روی تخت و گوشه ی دیوار!

.

قطعا حالم بهتره که این نور رو میتونم ببینم

میتونم خوشحالی کنم واسش...

وگرنه تا چند وقت پیش،

محال ممکن بود که حتا قشنگترین چیزها رو ببینم..

.

الهی شکرت.

فهو حسبه


گاهی بعضی‌ها را برای همیشه از دست می‌دهیم
آن‌ها نمرده‌اند 
اما خصلت‌هایی که در آن‌ها دوست داشته‌ایم مرده است....

خفته بر ساحل ندانی چیست این

چون در او  اُفتی بدانی چیست این...

یه چیزی متوجه شدم!

اینکه "نمیخوام بمیرم." اصلا نمیخوام.

یکی نوشته بود یه اتوبوس خوب میخوام که تو راه چپ نکنه! با خودم گفتم وایییی کاش منم یه اتوبوس خوب بگیرم که سالم برسم!

دیدی بهتر شدی دخترکم؟...

دیدی خوب شدی و سیاهی ها کمتر شد؟...


خدایا شکرت...




پ.ن: من این مسیر رو اومدم. این سربالایی نفس‌گیر رو.‌.. کسی بجز خودم نفهمید. ولی لیلا اشک‌آلود شد و گفت بهت افتخار میکنم...