نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...
نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...

موجیم که آسودگی ما عدم ماست...

زیر
گنبد
کبود

توی
گودال
سرخ...

من با قصه های تو
بزرگ شده ام مولا.

مادرم در گوشم زمزمه کرده است
"زینب،
اسیرِ مهربانی حسین بود"...

پدرم همیشه میخوانده است برایم
"بیعت،
یعنی دست دادن، کنار علقمه"...


من از کودکی
به حرفهای تو فکر کرده ام
وقتی که فرمودی برای بپا داشتن نماز قیام میکنی
و امر به معروف
و نهی از منکر

تصورش کرده ام
بارها؛
اگر تمام مردم زمین
به نماز بایستند
رازهای عالم فاش خواهد شد...

در نماز
سرّی نهفته
آنقدَر گرانبها
که تو برای بپا داشتن اش
برای فریاد کشیدنش
برای رساندنش به گوش تمام مردمان جهان و زمان،
خون
نثار
کرده ای
حسین.


مرا
فهمِ ارزشمندی نماز بده،
طاقتِ درکِ معنای تقرّب.
مرا جانِ جهاد عطا کن.
و در آتش مهرت بسوزانم...

.
.
.
.
.
.

۱) مامان، داشت برنجهای آش نذری رو از الان پاک میکرد، با کمک بابا...
یعنی اربعینت نزدیکه. و من هنوز آدم خوبی نشدم.
۲) اومدم توی مراسم حضرت رقیه(س). دلم سخت شکسته بود.. یاد حرم افتادم. یاد سنگهای سفید صحن حرم و ضریحی که پناه بود. روزهای بارونی و کوچه پس کوچه های منتهی به حرم بانوی سه ساله.. بیخیال تمام استرسها چقدر صاف بودیم. اما الان، چمون شده؟ گفتم که.. دلم شکسته. اومدم که باز...
۳) خوبیِ عاشق شدن اینه که آدم میشیم. فقط بخاطر تو. اول از خودمون متنفر میشیم، بعد دنبال چاره میگردیم، امید توی دلمون شعله میگیره. و بعد، توی مسیری که به تو میرسه... ان شاءالله!
از "عشق" حرف میزنم...
۴) ازم بپذیر...





تنها
ارزشی که من دارم
این است که در سینه ام
جاری است
محبت تو.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد