نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...
نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...

The End





دیدی گذشت آن همه آشفتگی پری؟

دیدی خودت در آینه...دیدی که بهتری!


دیدی سپیده سر زد و آخر به سر رسید
شب‌های بی ستاره و بی ماه و مشتری


او تکیه گاه محکم تنهایی‌ات نبود
باید که می‌گذشتی از آن شانه سرسری


حالا قلم به دست بگیر و بیافرین
با واژه‌های تازه مضامین دیگری


جای غزل قصیده‌ی مردافکنی بگو
از زن...زنی رها شده از حس دلبری


باید زنی جدید زنی بخش ناپذیر
از تکه تکه‌های خودت در بیاوری


حالا به جای آه خودت را صدا بزن
با تارهای زخمی این لهجه‌ی دری


گردآفرید باش و بپوشان لباس رزم
بر قامت نشسته به پیراهن زری


آری درون آینه خود را نگاه کن
در این لباس تازه چقدر از همه سری


حالا کمی بخند...چرا گریه می‌کنی؟
غم دیو کوچکی‌ست.. نترس از غمت پری



سیده_تکتم_حسینی

تنهایی و تنهایی‌ست...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.