نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...
نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...

سنجش عملکرد

پسر کوچکی وارد داروخانه شد . کارتن کنار در را به سمت تلفن هل داد . بر روی کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد . سپس شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت رقمی.

مسئول داروخانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد . پسرک پرسید : خانم می تونم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های باغچه تون رو به من بسپرید ؟ زن پاسخ داد : نه ، کسی هست که این کار رو برایم انجام می ده .

پسرک گفت : خانم من این کار رو نصف قیمتی که اون فرد می گیره براتون انجام می دم . زن در جوابش گفت که از کار اون فرد کاملا راضیه .

پسرک بیشتر اصرار کرد و گفت : خانم من پیاده رو و جدول جلوی خونه رو هم براتون جارو می کنم . در این صورت شما در یکشنبه ها ، زیباترین چمن رو در کل شهر خواهید داشت .

مجددا زن پاسخش منفی بود .

پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت ، گوشی را گذاشت . مسئول داروخانه که به صحبت های او گوش داده بود ، به سمتش رفت و گفت : پسر جان از رفتارت خوشم اومد ! به خاطر این روحیه ی خاص و خوبی که داری ، دوست دارم بهت کاری بدم .

پسر جواب داد : نه ! ممنون ! من فقط داشتم عملکردم رو می سنجیدم ! من همون کسی هستم که برای این خانم کار می کنه !

صبا خانم اینم عکس!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بابا و ماه

      

بسیار دوست دارم /

بابا و ماه را من /بابا شبیه ماه است /نورانی است و روشن/ وقت غروب خورشید /از آسمان زیبا /با ماه پا گذارد /شب ها به خانه بابا/ پرسیدم از پدر من /که نور ماه از چیست ؟/او در جواب من گفت :/ این نور از خودش نیست/ وقتی که نور خورشید /تابان  کند تن ماه /او هم زمین ما را /روشن کند ازین راه/ من مثل ماه هستم /خورشید هم شمایید/ نور من از شماهاست /چون هدیه ی خدایید !...

یک شاخه لبخند !

هیچ چیز به زیبایی یک لبخند نیست .

یک شاخه گل ، یک سلام ساده می تواند بهانه ی خیلی از دوستی ها باشد. درخشش چشم های ما این را می گوید که چقدر نسبت به هم عشق می ورزیم .

همین که در کنار هم  و شانه به شانه راه می رویم کافی نیست . مهم این است که چقدر بتوانیم بار مشکلات را سبک کنیم . دوستی ها را از چشمه ها رود خانه ها یاد یگیریم که  از دل دامنه ها بر می خیزند  بدون اینکه همدیگر را بشناسند . با اعتماد دست های همدیگر  راه می افتند و خودشان را به کومه های آبی دریا می رسانند . تازه آنجاست که دوستی ها رنگ واقعی به خود می گیرند .

ذهنمان را از گذشته های تاریک خالی کنیم تا آینده به روی ما بخندد . مهربانی را از گل ها بیاموزیم که تا آخرین لحظات زندگی شان لبخند و بخشش را از یاد نمی برند و وقتی هم که پرپر می شوند ، عطر و بویشان با ماست .

کفش قرمز

دختربچه ای در حالی که جعبه ی چسب زخم هایش در دستش بود به سوی مغازه ای رفت و از پشت ویترین مغازه به یک جفت کفش قرمز که همیشه آرزوی داشتن آنها را داشت زل زد . صدای پدرش در گوشش پیچید : اگر تا آخر این ماه بتوانی همه ی چسب زخم هایت را بفروشی ، می توانم برایت این کفش ها را بخرم . دختر بچه با خود فکر کرد : یعنی باید آرزو کنم تا آخر این ماه صد نفر دست ها و پا هاشون زخم بشه؟؟؟ نه .اصلا کفش نمی خوام ...                      

صورتحساب

       پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد. مادر که درحال آش پزی بود،دست هایش را با حوله تمیز کرد و نوشته ی روی کاغذ را با صدای بلند خواند . او نوشته بود :
 صورتحساب
کوتاه کردن چمن باغچه : 5 دلار
مراقبت از برادر کوچکم :2 دلار
نمره ی ریاضی خوبی که گرفتم : 3 دلار
بیرون بردن زباله : 1 دلار
جمع بدهی شما به من : 12 دلار

ادامه مطلب ...