-
شوالیه ی آواره :)
سهشنبه 2 مردادماه سال 1397 21:07
گاهی آنقدر دوستشان دارم که میدانم بعد از آنکه کار ساختنش تمام بشود و حرفهایی که میخواستیم را در پیرنگ ماجرا بزنیم، باز هم یک دنیا حرف تازه درباره شان پیش خواهد آمد که باید حتما یک جایی پیدا کنم و بنویسمشان. یک جایی که هم بخوانندش و هم نخوانندش! اصلا مگر میشود این حجم از مهر بیفتد به دل آدم؟ البته از دور، از دور، از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 تیرماه سال 1397 09:24
... إِنَّهُ لَا یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ
-
و الحمد لله کما هو اهله ♡
سهشنبه 19 تیرماه سال 1397 21:03
من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم تو به یک جرعه دیگر ببری از دستم هر چه کوته نظرانند بر ایشان پیمای که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم به حق مهر و وفایی که میان من و توست که نه مهر از تو بریدم نه به کس پیوستم پیش از آب و گل من در دل من مهر تو بود با خود آوردم از آن جا نه به خود بربستم من غلام توام از روی حقیقت لیکن...
-
روپوش سفید. استتوسکوپ سیاه.
دوشنبه 18 تیرماه سال 1397 00:31
وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا ۖ إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا سوره اسراء_ آیه ۳۷
-
گرمتر از تابستانِ چشمهات
یکشنبه 17 تیرماه سال 1397 22:21
آدم باید ثبت کند گاهی. بدون ویراست بدون تنظیم حرف بزند و سیالیت ذهنش را پیاده کند. به درد کسی هم نخورد، یک روز به درد خودش میخورد. مثلا اینکه من بگویم معجونی هستم از ترس، غصه، امید، شادی، انرژی، ذوق، کمی جنون، دلتنگی و خستگی ناپذیری! و بگویم که غرق شده ام بین آدمهایی که رنگارنگ ترین موجودات روی زمین اند. و از تفاوت...
-
جُ م ع ه
جمعه 15 تیرماه سال 1397 10:43
تا بحال هیچ وقت این قدر مشتاقانه آرزوی نابودی خودت را کرده ای؟؟.. اَینَ مُبیدُ العُتاةِ وَالمَرَدَةِ...؟
-
¿
شنبه 9 تیرماه سال 1397 20:07
. . . . . در " یَومَ تُبلَی السّرائِر" چه کنیم؟
-
صفحه به صفحه
پنجشنبه 7 تیرماه سال 1397 17:28
من یواشکی و بی صدا به آنجا رفتم. آنجا که بوی تند و تلخ الکل و مشروب _ مخلوط شده با بوی تن های عرق کرده_ دماغم را میسوزاند. آنجا که سیاه بود و پر ازخنده های دیوانه وار و مستانه بود. آنجا که مردمانِ از بند رها شده، بندها را از تن شان باز کرده بودند. آنجا که جای فراموشی و رقص بود. آنجا که شرافت را مثل آهن پاره های قراضه...
-
تا کِی آخر چو بنفشه...
جمعه 1 تیرماه سال 1397 13:41
خداوند در آیه 116 سوره مبارکه نساء می فرماید: إنَّ اللهَ لا یَغفِرُ أن یُشْرَکَ بـِهِ وَ یَغفِرُ ما دونَ ذلِکَ لِمَن یَشاءُ وَ مَن یُشْرکْ باللهِ فـَقـَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیدًا خدا کسی که به او شرک بورزد را نمی آمرزد. شرک را نمی آمرزد. اگر برای خدای متعال شریک قائل شویم، نمی بخشد. وَ یَغفِرُ ما دونَ ذلِکَ لِمَن یَشاءُ...
-
روحِ نخ نما
دوشنبه 28 خردادماه سال 1397 02:29
الهی به امید تو هنوز که هنوزه، وقتی وارد یه مهمونی بزرگ که توش کلی بچه های خردسال، دارن شیطنت میکنن میشم، یهو همین بچه ها می دون سمتم و از سر و کله ام بالا میرن. یکی چادرم رو میکشه یکی آستینم رو. بعد تند تند شروع میکنن به یاد اوری اسم بازیهایی که قبلا کرده بودیم: _ میای دوباره گنج بازی؟ _میای مسابقه سیب؟ _ نه خیرمممم...
-
سبز
شنبه 29 اردیبهشتماه سال 1397 15:58
بوی تینر پیچیده تو سلول انفرادی ام و من روی صندلی چوبی ام نشسته ام و با بوم نقاشی ام که تکیه داده روی سه پایه اش، درست سی سانتی متر فاصله دارم. (با خط کش اندازه گرفتم که کاملا درست باشه و روزه ام باطل نشه یه وخت!!!) دیشب حدود ساعت ۱۱ بود که یه دفعه جزوه ی فیزیولوژی رو کنار گذاشتم؛ و توی ذهنم، از تمام آدمهای دنیا، و...
-
ننّھا شہزادہ Nannha shahzada
پنجشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1397 20:32
*خدا کے نام پر* همه شب دست به دامان خدا تا سحرم که خدا از تو خبر دارد و من بی خبرم رفتی و هیچ نگفتی که چه در سر داری رفتی و هیچ ندیدی که چه آمد به سرم گرمی طبعم از آن است که دل سوخته ام سرخی رویم از این است که خونین جگرم کار عشق است نماز من اگر کامل نیست آخر آنگاه که در یاد توام در سفرم این چه کرده است که هرروز تورا...
-
رقیق سازی پلاسما
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1397 23:04
ما زیر بارون رقصیدیم بعدش نشستیم رو فرشای تخت چوبیِ صبحونه خوری، زیر بالکنِ طبقه بالایی ها، خیس شدن فرشای کوچیک قدیمی. بارون بند اومد من دلم میخواست مداد شمعی هامو بردارم. قیافه ی خوشحالی های دلم رو بکشم. قیافه ی خودِ دلمو که وقتی از ته قلبش شاده انگار تو مزرعه ی هندونه، چارزانو نشسته و یه نیم دایره ی شیرین قرمز گرفته...
-
دامن خمیری
شنبه 15 اردیبهشتماه سال 1397 23:06
[و بعد من میان تمام واسونَک ها گم شدم صدای کِل زدن های زنانه و دست زدن های کودکانه و ترانه های فولکلور مادرانه از آستانه ی شنوایی من کمتر شدند، و محو و مبهم _من در میان رنگ های گرم و لباسهای قرمز بلند و عطرهای شیرین، من در میان تورهای زر زری دارِ نارنجی و بنفش و بوی نُقل ها و عودها، و دف های حلقه دار و هلهله ی سیاه...
-
کبش الکتیبة
شنبه 1 اردیبهشتماه سال 1397 21:47
برایمان حرف هایی زد پدرانه، خالصانه؛ نه از جنس آب، و نه از جنس خاک. طول موجِ تپش های این دل در این روزهای شفاف و خوش بو، آن قدر کوتاه و ناصبور است که پر بسامد و پر نوسان، از هر حجاب و حایلی عبور میکند و در لحظه لحظه های نفس کشیدنیِ این روزها آمیخته میشود. گیرنده های قلب پدر قوی است. میگیرد این نوسان ها را..!! گل خریده...
-
مثل آبلیموی تازه
شنبه 1 اردیبهشتماه سال 1397 00:53
خوشحالی، دلخوشی، ذوق زدگی! پشتِ سرِ هم! خانمِ ۳۰ ساله!! با خودتم! همه اش یه طرف و این قسمت هاش یه طرف هاااا !! میتونی فرکانس طپش های هیجان زده ی ۹ سال پیشت رو حساب کنی؟؟ که با کمترین طول موج ممکن از بافتِ مخططِ منشعبت ساطع میشن و توی بافتِ ثانیه ها نفوذ میکنن؛ هر کوانتوم اش یک قطعه نوره :))) حالا من اگه با این چشم ها...
-
آدمک
سهشنبه 21 فروردینماه سال 1397 05:29
تو با دل من با عقل و درک من چه کردی که این حجم از عشق این شورِ پر بسامد با این همه بُهت زدگی های پی در پی در نیمه های شب در تار و پودِ منجسم سیاهی ها و تنهایی ها در تک تک ذراتم می خروشد می سوزاند و تبخیر میکند اشک می شود (تنها سلاحِ مبارزه با بی قراری ها) و آرام از این جان میگیرد؟ چه کرده ای و در کدام قطعه ی این مغز؟...
-
عشق چیزیست که موقوفِ هدایت باشد
پنجشنبه 9 فروردینماه سال 1397 00:19
مژده ی وصل تو کو کز سر جان برخیزم طایر قدسم و از دام جهان برخیزم یا رب از ابر هدایت برسان بارانی پیش تر زانکه چو گَردی ز میان برخیزم... [دستهای پفکی اش را به هم زد که بتکاندشان. من یک پفک برداشتم. گفت: من عاشق ماه رجبم! روی پل هوایی رسیده بودیم. گفتم: من هم همینطور. و بعد شعبان و بعد هم ماه رمضان!] زمان!! قداست خاصی...
-
ریز شعله ها
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1396 16:39
-
E
شنبه 21 بهمنماه سال 1396 22:37
-
خسته از نسکافه های سیتینگ!
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1396 21:10
توی ماشین کنار داداش داریم میریم خونشون که بعدش بریم یه گردش کوچولو و شام (به پیشنهاد داداش که گفت داری میمیری ازبس میخونی باید ببرمت مغزت هوا بخوره نمیزارم دیگه امشب بخونی!!!) دارم به زینب فکر میکنم، که امروز دیگه بخاطر سرماخوردگی ای که رو تنش کهنه شده حتی نتونست بیاد سیتینگ و من روز سومِ فرجه ی ژنیتال رو بدون زینب...
-
آواز چوپان ها
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1396 15:19
-
مضی الزمان و قلبی یقول انک آتی...
جمعه 29 دیماه سال 1396 02:26
-
تو هیچی نیسی زهرا...
یکشنبه 24 دیماه سال 1396 18:15
قلبهای ما، پر است از خفاش های گرسنه ای که آرام و بی صدا خفته اند. آنقدر آرام، که از وجودشان بی خبریم. کافیست در فضای آکنده ای، بوی غذایی به مشام شان برسد، بیدار میشوند، دیوانه وار به هرسو می جهند، و افسار اختیار تو را در دست میگیرند، به جستجوی طعمه ای، لقمه ای، شکاری... تا اشتهای سیری ناپذیرشان را لحظه ای برطرف...
-
مخزن الاسرار!!
یکشنبه 17 دیماه سال 1396 00:17
چند وقت پیش، امیرمحمد قربانی، توی سایتش این سوال رو پرسید که اول کتابها و جزوه هاتون چی مینویسین؟ اصن چیزی مینویسین؟ عادت دارین اول کتابها یه یادداشت یادگاری یا یه بیت شعر بنویسین یا نه؟ خودش گفت که گاهی خاطرات بعضی بخشها رو اول جزوه ها و کتابهاش مینویسه، مثلا بخش زنان بخش نفرولوژی... سوال جالبی بود.. اول کتابهای من...
-
دیوانه های دانشکده
دوشنبه 11 دیماه سال 1396 13:05
بعد از کلاس جسد! واقعا آی کیوی من اونقدرام پایین نیست!! ولی خب ۲۱ آبان کجا و ۱۰ دی کجا؟ چطور باید میفهمیدم واقعا؟؟!! جسد تموم شد. من و زینب موندیم عکسهای سی تی اسکن و ام آر آی رو بیشتر بررسی کنیم. فائزه زودتر رفت و گفت توی کافه (طبقه دو کافی شاپ دانشکده) منتظرتونم. ولی زینب هی معطل میکرد و میگفت وایسا ازت عکس...
-
پست یهویی!!
چهارشنبه 6 دیماه سال 1396 07:52
باید یه جوری برنامه مو تنظیم کنم که هم بتونم تا قبل از امتحانا فیزیو ادراری رو یه دور و نیم زده باشم هم ژنیتال رو کامل بخونم هم فیزیولوژی گوارش رو.(قیافم شده مثل گایتون واقعا حس میکنم عاشقش شدم نمیتونم بذارمش زمین!!) ژنتیکم که برا کوییزهاش خوندم حله. بقیشم مثل اینا مهم نیس تو فرجه ی خودش میخونم. و هم اینکه بتونم کارای...
-
:)
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1396 09:02
خودمم باورم نمیشه که رمزش یا دم بود!!! ولی واقعا آدم چرا باید رمز خونه خودشو یادش بره؟؟ ازبس که بهش سر نزدم!! (سالهای دور از وبلاگ!) الان که دارم اینو مینویسم مطمئنم که همه ی رفیقای وبلاگیم رفتن سراغ کار و زندگی خودشون و به وبلاگهاشون و وبلاگ من سر نمیزنن. و دیگه کسی نیس که بیاد بی منت واسه پست های این وب کامنت بذاره...
-
عیدتون مبارک!!!
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1395 21:41
فدای مهربونی و جوون مردی اش مولا علی!! عید غدیر مبارک ایشالا نجف اشرف نصیبتون! . خادم و چوب و پرش خسته شدند از ارشاد! یک نفر باز گمان کرده ضریحت قبله است!!! . . . پ ن: ممنون از عیدی مولای متقیان به من! رشته مورد علاقه رو قبول شدم! خدایا شکرت!
-
دوباره پاییزه...
شنبه 20 شهریورماه سال 1395 21:35
دوستان خوب و صمیمی، سلاااااااام سلامی دوباره به فضای دلنشین و دوست داشتنی وبلاگ!! بازگشت بعد از دو سال و چند ماه به وبلاگ و حال و هوای صمیمی پست گذاشتن و انتظار برای تایید نظرات، یه نوستالژی عمیقی برام داره. که حالمو خوب میکنه. بعد از کابوس کنکور بعد از استرس درس خوندن بعد از بی خوابی های مزخرف و نگرانی های بیهوده...
-
زیر صفر
چهارشنبه 28 خردادماه سال 1393 16:01
هیچ حرفی برای گفتن نیست....
-
روز زیبای دنیا 3>
جمعه 29 فروردینماه سال 1393 13:05
در این که زن یک اثر هنری است، شکی نیست! روز زن مبارک!!!!
-
:-(
پنجشنبه 28 فروردینماه سال 1393 15:07
چه فرقی میکند اهل کجای این کره ی خاکی باشی... تنهایی کار خودش را میکند.. سفید سفید باشی یا سیاه سیاه..
-
صـــفـــر
پنجشنبه 28 فروردینماه سال 1393 15:03
امروز با ترازویم ، وُجدان حکومت را کشیدم صفر بود ...!
-
دروغ شیرین
چهارشنبه 27 فروردینماه سال 1393 23:01
فامیل دور خطاب به آقای مجری بعضیا اینقد قشنگ دروغ میگن که آدم حیفش میاد باور نکنه !
-
عینک-ملحفه-فرش
دوشنبه 18 فروردینماه سال 1393 00:17
آدمها سه دسته اند: - عینک - ملحفه - فرش وقتی یک لکه ای بنشیند روی عینکت، "بلافاصله" زود آن را با "دستمال کاغذی" پاک می کنی وقتی همان لکه بنشیند روی ملحفه، می گذاری "سر ماه" که لباس ها و ملحفه ها جمع شد، همه را با هم با "چنگ"می شویی وقتی همان لکه بنشیند روی فرش، می گذاری "سر...
-
پیشنماز....ســـارا
شنبه 16 فروردینماه سال 1393 19:22
قبله کمی متمایل به آن طرف آمد درست زیر شبستان گل نشست در بین آن جماعت مغرور شب پرست یک تکه آفتاب نه یک تکه از بهشت حالا درست پشت سر من نشسته است این بیت مطلع غزلی عاشقانه نیست این سومین ردیف نمازی خیالی است گلدستهی اذان و من و های های های الله اکبرو انا فی کُل وادِ... مست سُبحان مَن یُمیت و یُحیی و لا اِله اِلا هُوَ...
-
کـــبـــود
پنجشنبه 14 فروردینماه سال 1393 16:34
همین که دست قلم در دوات می لرزد، به یاد مهر تو چشم فرات می لرزد، نهفته راز «اذا زلزلت» به چشمانت، اگر اشاره کنی کائنات می لرزد، «هزار نکتهء باریک تر ز مو اینجاست»، بدون عشق تو بی شک صراط می لرزد، مگر که خار به چشمان خضر خود دیدی، که در نگاه تو آب حیات می لرزد، تو را به کوثر و تطهیر و نور گریه مکن، که آیه آیه تن محکمات...
-
فاطمیه...
یکشنبه 25 اسفندماه سال 1392 16:27
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر اتفاقی مقابلم رخ داد وسط کوچه ناگهان دیدم زن همسایه بر زمین افتاد سیب ها روی خاک غلطیدند چادرش در میان گرد وغبار قبلا این صحنه را...نمی دانم در من انگار می شود تکرار آه سردی کشید،حس کردم کوچه آتش گرفت از این آه و سراسیمه گریه در گریه پسر کوچکش رسید از راه گفت:آرام باش! چیزی نیست به گمانم...
-
عقل.عشق
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1392 21:55
جاذبه ی خاک به ماندن می خواند ، و آن عهد باطنی به رفتن... عقل، به ماندن می خواند، و عشق، به رفتن... و این هر دو را خداوند آفریده است تا وجود انسان، در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا شود. شهید سید مرتضی آوینی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1392 23:21
گفت : حاج آقا؟ من شنیدم اگه درحال نماز باشیم و متوجه بشیم که کفشمون رو دزدیدن میتونیم نمازمونو بشکنیم و بریم دنبال کفش. درسته؟ حاج آقا گفت : درسته! نمازی که در آن حواست به کفشت باشه اصلا باید شکست!
-
تنها
جمعه 27 دیماه سال 1392 16:04
فکر میکردم تنهایی معنا ندارد فقط درد دارد ...
-
گاهی دلت عجیب هوای مدینه می کند...
چهارشنبه 25 دیماه سال 1392 20:48
یا رسول الله ! مثل تو دیگر در پهنه ی زمین تکرار نخواهد شد اما با تکرار صلوات ، نور حضورت را در قلبم روشن تر خواهم ساخت اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
-
لطفا ...
چهارشنبه 25 دیماه سال 1392 20:46
با چشمهایی که این همه خطا می کند درباره مردم قضاوت نکنیم....
-
می بینی؟؟.....
چهارشنبه 25 دیماه سال 1392 20:44
هیچ انسانی نژاد پرست به دنیا نمیاد...
-
گل ارکیده
چهارشنبه 25 دیماه سال 1392 20:40
خدا زیباست و زیبا می آفریند گل ارکیده بسیار نادر به نام دختر رقصنده
-
بالی نمیخواهم...
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1392 12:37
"شهید آوینی" مکه برای شما ، فکه برای من ! بالی نمی خواهم ....این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند ....پی نوشت: شاید این تصویر را بعضی ها ببینند و بدانند و بفهمند و
-
چای...
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 20:50
چای دم کن خسته ام از تلخی نسکافه ها چای با طعم هل و گل های قوری بهتر است....
-
خوش بحالت محمدحسین...
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1392 00:33
گاهی از خودم می پرسم: چکار کرده بود محمدحسین فهمیده ؟ چه کرده بود که فرشته ها از آسمان، از بهشت ، ریسمان سعادت را انداختند تا او را تا بهشت بالا بکشند؟ می پرسم: فلسفه خوانده بود؟ عارف بود؟ محقق یا نویسنده ی یک کتاب درباره ی اسلام بود؟ نه..... به خودم جواب می دهم: او فقط عاشق بود..... عشق آدم را به این جاها می کشاند...
-
تسلیت
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 14:55
بر حاشیه ی برگ شقایق بنویسید گل ، تاب فشار در و دیوار ندارد...