ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
بابا با حداکثر سرعت گاز میده و باد می پیچه توی گوش و چشمم.
توی گردنم، توی موهام توی صورتم.
تمام نگرانیها و فکرها رو رها میکنم که با باد بره...
به هیچی فکر نمیکنم.
لذته و باد و سکوت.
سرعته و بابا و بغل من.
و پیادهم میکنه کنار مترو.
پر از شلوغی ِ سر شب.
پر از هیاهوی آدمها.
پسر جوونی نشسته و هنگ درام میزنه.
عجب آهنگ قشنگی. انگار که پسزمینهی قصهی زندگی هر یک از آدمها.
و من با عجله میرم سمت مترو، سمت نمازی، سمت کشیک
توی گوشم موسیقی قشنگش میپیچه. دور میشم و صدا کمتر میشه.
بله. من اینها رو میبینم. لمس میکنم. من حالم بهتره. دیدی که به زندگی برگشتی دخترکم؟...