نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...
نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...

در به در دنبال تو

ببینم میتونم پیداش کنم؟

اون به مثابه ی التیام رو؟

میخوام با همه وجودم آمیخته بشه.

خودت کمکم کن، برای بیشتر عاشق شدن.

دیگه

نه حوصله ی ادبیات هست

نه حوصله ی فلسفه

نه حوصله ی هنر

نه حوصله ی عشق


فقط کمکم کن اون _ چشمه ی آب حیات_ رو پیداکنم.

کمکم کن و بهم این امید رو بده که اون میتونه مغزم رو از تو جمجمه ام برداره و توی تمام سولکوس ها و جایروس هاش آب بریزه و شستشوش بده.

بهم این امید رو بده که میفهمم یه روز. تو رو. و اون رو.

دارم میگردم

گاهی با گریه

گاهی با شوق

گاهی با دلهره

گاهی با خستگی

دارم میگردم خیلی ساده، میپرسم، از این و اون،

بی هیچ جمله ی ادبی و فلسفی ای میگم:

دارم میگردم ببینم میتونم پیداش کنم یا نه؟


اگر هست،

کمکم کن پیداش کنم  تا بیشتر از این نمردم.

اگر نیست،

بسازش. تو میتونی خلقش کنی. خواهش میکنم ازت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد