نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...
نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...

یک قصه بیش نیست غم عشق و هرکسی

زین قصه می‌کند به زبانی، روایتی

ور خواهی از روایت من با خبر شوی:

برق ستاره‌ای و شبِ بی‌نهایتی...

.

حسین منزوی

.



بگو آیا

روزی فرا می‌رسد

که ما

صادقانه

بی هیچ آرایه‌ای و کنایه‌ای

بی هیچ ریا و حسادتی

و بی هیچ ترسی

در میان ساقه‌های گندم‌های طلایی عشق

آزادانه به رقص درآییم...

؟



کی می‌توان گفتن؟

کی می‌توان نگفتن؟





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد