نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...
نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...

و الله غفور الرحیم ...

و الله غفور رحیم

چند روز پیش داشتم از کنار خیابان رد می شدم . ناگهان ازدحام مردم در گوشه ای از خیابان ، توجهم را جلب کرد . جلوتر که رفتم ، دیدم شیطان بساط پهن کرده است . در بساطش همه چیز را می شد دید : دروغ ، تهمت ، غیبت ، دزدی ، خیانت ...

کمی مردم را کنار زدم و جلوتر رفتم . فردی را دیدم که دروغ را خریده بود  و حرص می زد غیبت و تهمت را هم بخرد . با خودم گفتم : عجب مردمی ... چه کسی از بساط کثیف شیطان خرید می کند؟...

در میان بساطش ، چشمم افتاد به جعبه ای زیبا و خوش آب و رنگ . یک جعبه ی چوبی که روی آن با خط زیبایی نوشته شده بود : عبادت .

بی معطلی خودم را رساندم به آن جعبه و دور از چشم مردم و شیطان ، جعبه را برداشتم وبا عجله به سمت خانه دویدم . خوشحال بودم از این که همیشه عبادت و چیزهای خوب نصیب من می شود .

به خانه که رسیدم ، سریع رفتم توی اتاقم و در را بستم . در جعبه را که باز کردم ، ناگهان غرور را در آن دیدم . ترسیدم ، جعبه از دستم افتاد روی زمین . غرور در تمام فضای اتاقم پخش شد . خیلی ترسیده بودم . نفس نفس می زدم . دستم را گذاشتم روی سینه ام . قلبم نبود ... قلبم در سینه ام نبود ... یادم افتاد آن را جا گذاشته ام . آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته بودم ... دیگر اشک امانم را بریده بود . سریع از خانه بیرون رفتم . غروب شده بود . دویدم به سمت خیابان . همان جایی که شیطان بساط داشت . اما... اما هرچه گشتم ، خبری از او نبود . شیطان بساطش را جمع کرده بود و از آنجا رفته بود...

دیگر نمی دانستم چکار کنم ...؟ فقط از پشیمانی زار زار گریه می کردم . دیگر از شدت گریه نفسم بالا نمی آمد . دستم را گذاشتم روی سینه ام . قلبم برگشته بود ...

نظرات 67 + ارسال نظر
سارا یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:03 http://www.gelayol.blogsky.com

نظراااااااااااااااااااااااااااااات من کوووووووووووووووووووو؟







هان هان هان هاااااااااااااااان؟

مگه نمیبینی شون ؟!!
همه رو تایید کردم که !!!

س یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:04 http://www.gelayol.blogsky.com

آها حالا دیدی شون ؟!!

شادی یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:10 http://www.shadi-shadi.blogsky.com

چه نقاش ماهری است

فکر و خیال

وقتی که دانه دانه موهایت را سفید می کند . . .

وووووووووووی نگو می ترسم !!

شادی یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:16 http://www.shadi-shadi.blogsky.com

ای رویای همیشه خیسم

ای باور خیال

ای احساس ناب

به تو اندیشیدن را

باوری ساخته ام در تکرار غریبانه ی عمرم

نمیدانی چه اندازه شیرین است

حتی گذر از خاطر تو

و تکرار دوباره ی

لمس هوای جا مانده ازعطر تنت...

خیلی قشنگ بود !!!

شادی یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:17 http://www.shadi-shadi.blogsky.com

روزی میرسد بی هیچ خبری
با کوله بار تنهایی ام
در جاده های
بی انتهای این دنیای عجیب
راه خواهم افتاد
« منکه غریبم »
چه فرقی می کند کجای دنیا باشم
در همه جای جهان « تنهایی » با من است
آهای عزرائیل
.
.
.
.
.
در بست
تا قبرستان
چند؟؟

شادی تو اخرش منو میکشی قبرستونم میای !!!

شادی یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:19 http://www.shadi-shadi.blogsky.com

تلختـــــــرین جملـــــــه : دوستت دارم اما...

شیرین تـــــــرین جملـــــــه : ...اما دوستت دارم

به همین راحتی جابه جایی کلمات

زندگـــــــی را دگرگـــــــون میکنـــــــد.....!

....اما دوستت دارم !!

شادی یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:20 http://www.shadi-shadi.blogsky.com

نزدیک ترین آدم به تو

اون کسی است

که از دورترین فاصله

همیشه به فکرته.....!

به فکرتم !
حتی سر کلاس !!!

شادی یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:22 http://www.shadi-shadi.blogsky.com

گاهــ بـرایِ سـاختــن بایــد ویـــران کــرد

و گاهــ بـرایِ داشــتن بایــد گذشتــــ

و گاهــ در اوجـــِ تمــنا نبـایــــد خـواستــــ

...

شادی یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:23 http://www.shadi-shadi.blogsky.com

آدمــــی کـــــه مــنـــــتـــظــــــر اســـتـــــــ . . .
هــــیــــچ نـــشــــانـــــه ای نــــــدارد !
هــــیــــچ نـــشــــانـــــه ی خـــــاصــــی نــــــدارد !
فــــقــــط بـــــا هــــر صـــدایــــــی . . .
بـــــرمـــی گــــــردد

کیه ؟!!!

شادی یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:26 http://www.shadi-shadi.blogsky.com

دارم میرم بیرون برگشتم میام پیشت بازم عزیز دلم
دوســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت دارم

مواسب خودت باس !!!

سارا یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:30 http://www.gelayol.blogsky.com

آخی اینا اینجان
نظرامو گفتم...

بلــــــــــــــــــــــه خانوم خانوما !

شادی یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:32 http://www.shadi-shadi.blogsky.com

آره قشنگم جوابم دادم شما چک کردی؟

هنوز نه !

سارا یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:33 http://www.gelayol.blogsky.com

بلند میخندید

بلند گریه میکرد
بلند میترسید
حتی بلند فکر میکرد

کودکی ام را میگویم.... کاش هنوز

کودک بودم...

هرچند هنوز کارهایم و همه اشتباهاتم کودکانه است!




تراوش های ذهن خودم بود!همین الان اومد بیرون....از ذهنم

قربون شاعر بودنت !!!
بابا افکار زیبا !!!

سارا یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:49 http://www.gelayol.blogsky.com

چاکریم

حالم خیلی بده ...
خیلی بد...

سید جواد یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 22:12 http://javad70172.blogfa.com/

به دل نگیر، آدمها اینطوری اند، سیگار هم کامش را که داد ، زیـر پا ، لِه اش می کنند



سلام خواهر خدا نکنه دلگیر باشی دو روز دنیاست خوش باش

نمیشه ........

نگین پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:40

سلام . اینو شنیده بودم مرسی ...

خواهش ...

fati.kanun پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 13:44

سلام عزیزدلم
خیلی قشنگ بود.فک کنم خودت نوشته بودی!
مگه نه؟
دلم خیلی برات تنگ شده،شده اندازه ی سوراخ جوراب مورچه
دوست دارم خوشکلم

سلام عشق من !!!
منم دلم تنگیده بود واست ....
حـــــــــــــــــــــــــــــــــــــیف اصلا وقت ندارم بیام کانون قرار بذاریم ...
منم دوست دارم...
بوس !!!
راستی یه قرار بعدا بذاریم باشه ؟!!!
می بوســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمت ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد