ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
خوشحالی، دلخوشی، ذوق زدگی!
پشتِ سرِ هم!
خانمِ ۳۰ ساله!! با خودتم! همه اش یه طرف و این قسمت هاش یه طرف هاااا !! میتونی فرکانس طپش های هیجان زده ی ۹ سال پیشت رو حساب کنی؟؟ که با کمترین طول موج ممکن از بافتِ مخططِ منشعبت ساطع میشن و توی بافتِ ثانیه ها نفوذ میکنن؛ هر کوانتوم اش یک قطعه نوره :)))
حالا من اگه با این چشم ها به نور چراغهای بلند وسط بلوار نگاه کنم که گردالی های پرنورِ همه شون توی چشمم تار و مات میشن و پرتودار میشن و می لرزن که!!؟
انگار که با آسمون موازی شده باشی. انگار که درِ مغزت رو با انبردست باز کرده باشی و انگار که توی اتاقت خودِ خوزه آرکادیو بوئندیا باشی. حتی یه لحظه.
اگه بهتر از ۹ سال پیشت شدی بیا جشن بگیریم و به گلدون های پشت پنجره آب بدیم و بعدش خط اورژانس کودکان رو همینطور دنبال کنیم و بپیچیم سمت چپ، کاخ رویایی.
(گیرم که بگن برو بچه، و باز تو همه چی یادت بیاد.)
خوشحالی دلخوشی ذوق مرگی، اونقدر عمیق و ریشه دار، که با اینکه پسرک آبیِ مغزم چراغها رو روشن کرده ولی بازم حس میکنم یه عروس دریاییِ ژله ای ام که از اون طرفم نور رد میشه.
_____
بعدا نوشت:
یادم نمیاد میخواستم چی بگم! این رو توی چرکنویس دیدم، یه سال و ۱۷ روز پیش نوشته بودمش ناقص! حالا تصمیم گرفتم ثبتش کنم. یادم نیس حرف حسابم قرار بوده چی باشه. ولی خوب میتونم بفهمم چم بوده و بخاطر چی بوده ؛)
بعله اینطوریاس! آخرشم شد همون که... :)