مرد کور

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته وکلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود،

روی تابلو خوانده می شد«من کور هستم،لطفآ کمکم کنید.»

روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت، نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه 

 درداخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی

 آن نوشت وتابلو را کنار پای او گذاشت آنجا را ترک کرد.

عصر آن روز روزنامه نگار به آن محل برگشت متوجه شد کلاه پیرمرد پر از سکه و اسکناس شده است .مرد کور

از صدای قدم های او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید،که بر 

روی آن چه نوشته است؟

روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به

راه خود ادامه داد...

مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:

                        «امروز بهار است ولی من نمیتوانم آن را ببینم»

نتیجه:وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید،استراتژی خود را تغییر دهیدخواهید دید بهترین ها ممکن خواهد شد.

باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.

«حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مای بگذارید این رمز موفقیت است... لبخندبزنید!»

سال نو پیشاپیش مبارک0

خدایا سلام می کنم به فرشتگان مطیع و معصومت فرشته هایی که ثانیه ای نام تو از دهانشان نمی افتد و یک لحظه بال از نیایش تو نمی کشند . فرشته هایی که آنقدر دوستت دارند و شیفته ی تو اند که خود را نمی بینندو هیچ به یاد ندارند که کیستند.

سلام مکی کنم به اسرافیل که فرشته ای نزدیک توست و همیشه حاظر ایستاده تا از تو فرمانی بگیرند و منتظر است تا کی فرمان تو برسدو نوبتش شود که در صور بدمد.

سلام می کنم به میکاییل فرشته ای که آن همه مقامش بالاست و آنقدر بزرگ است که به پاداش نیایش های عاشقانه اش جایی بسیار نزدیک به خودت به او داده ای.

سلام می کنم به جبرئیل که امانت دار وحی ها و حرف های توست . فرشته ای که هم در میان فرشته ها عزیز است و هم پیش تو.

میزان تا میزان!

زنگ زد و گفت میخواد یکی از دوستان رو برای کاری مشترک بهم معرفی کنه.پرسیدم خوب چه جور آدمی هست؟

گفت:خیلی پولدارن و کلی آشنا دارن و ...و بقیه جملاتش دیگه برام یکی بود.در حین صحبت هاش یاد یکی

دیگه از عزیزانم افتادم که بهم گفت اگه بدونی من با چه کسایی دوست هستم، منظورش کسانی بود که همه

دارای مقام و موقعیت خاص توی اجتماع بودند.

وقتی پای ارزشمندی یه انسان مطرح میشه خیلی معیار ها تو ذهن ما آدم ها میاد. معیار هایی که شاید

بعضی از اون ها برگرفته از شرایطی باشد که توش زندگی می کنیم.اما یادمون باشه که بعضی از سنگ محک

ها همیشه و همیشه روزگار برای آدم ها کاربرد داره.

بذارید وقتی میزان خودمون رو برداشتیم که ارزشمندی کسی رو اندازه بگیریم،تمام وزنه هایی رو که برمیداریم

چیز هایی باشه که واقعا ارزشمندن. واقعا چقدر به سنگ های ترازوی خودمون و یا حتی به اولویت بندی 

خودمون فکر کردیم؟

روراست بودن،پاک بودن،مهربون بودن،پشتکار داشتن و... همه ارزش هایی هستن که هیچ وقت رنگ کهنگی

نمی گیرن و همیشه باید تو اولویت باشن.وضع مالی خوب داشتن یا داشتن موقعیت خوب اجتماعی به هیچ 

وجه بد نیست.خوب هم هست چون بیانگر توانایی توست اما وقتی اولویت میزان تو فقط و فقط اینها میشه و 

بقیه ارزش ها زیر سایه اینها اصلا دیده نمیشن،اون موقع میزان تو نامیزونه!   

چشم دل،بیدارشو!

توی پیاده رو کنار کیوسک روزنامه فروشی مشغول گشت و گذار توی دنیای مطبوعات بودم.چند نفری هم کنار من مشغول همین گشت و گذار میون تیترهای رنگ و وارنگ روزنامه ها بودند. یکی از اونا انگار منتظر کسی بود وچون دنیای خبر براش جالب نبود،داشت تخمه می شکست.جلوی پاهاش تا شعاع یک متری پر شده بود از پوست تخمه.یکی جرات کردو بهش مؤدبانه تذکر داد که اگه میشه لطف کنید آشغال رو زمین نریزید.

انتظار داشتم فرد مقابل یا شرمنده یا بشه و کار خودش رو تکرار نکنه و یا این که عصبانی بشه و جواب اونو بده که:به شما ارتباطی نداره! اما هیچ کدوم از این ها نشد!

اون آدم بعد از شنیدن این حرف، تعجب کرد با چشم های متعجب پرسید:مگه عیبی داره؟!

به این فکر کردم که انگار بعضی بدی ها اصلا برای یه عده بد محسوب نمیشه که بخوان از اونا دوری کنن!گاهی ما آدم ها دست به کار اشتباهی می زنیم و اصلا به ذات عمل اگاه نیستیم  اون کار به نظرمون زشت نمیاد. حتی گاهی اوقات از انجام کار ناپسند،احساس هیجان هم میکنیم؟!

خدایا روزهایی رو برای همه ما برسون که اگر کاری رو نمی کنیم به دلیل آگاهی و بینش واقعی از بدی اون کار باشه.

خدایا روزی رو برسون که کار زشت در مقابل چشم دلمون زشت و ناپسند به نظر بیاد. 

دل در گرو مهر او...

چند وقت بود بابت مسأله ای دلخور بودم.نمیدونم از آدما،از زمونه،از هرچیو هرکسی که بود،حس 

میکردم یه جای کار این دنیا ایراد داره!حس میکردم حق به حق دارنمیرسه

همش تو حالت معلق رها بودم!این که من اشتباه میکنم ودنیا اون جوری نیست که 

بهش اعتقاد دارم یا این که نه،من درست فکر میکردم،ولی درست همیشه خودشو زود نشون نمیده!

گذشت و گذشت.الان چند ساله که گذشته.توی این چند روز جرقه هایی می بینم

از این که خدا نگاهش به من بوده و تمام این اتفاق ها مقدمه ای برای رسیدن من به

بهترین ها و من چقدر عاشق نگاه خدا هستم.

سختی های زندگی می گذرند.اگرچه سخت امابالاخره می گذرند.فقط صبوری 

می خواد.اگر چه گاهی صبوری سخت میشه اما غرق شدن تو حس این که خدا 

حواسش به تو بوده واقعا ارزششو داره، خیلی هم داره.

اگه اتفاق بدی افتاد،جا نزن!قوی باش.به تمام معنا قوی باش.

یاد بگیر که قوی باشی خدا حواسش به تو هست.

همون جور که غصه راه خونه دلتو پیدا کرده، همون جور هم گم میکنه!

باید به این باور برسیم که:وقتی خدا بهت میگه باشه،چیزی رو که میخوای بهت 

میده،وقتی میگه صبر کن، چیز بهتری بهت میده،وقتی میگه نه،داره برات بهترینو

آماده میکنه.میدونم شنیدن نه برای همه سخته ولی شاید ایمان به خدا همین

 باشه که قدرتش و مهربونیش رو نه فقط به زبون بلکه با همه وجود باور کنیم و 

صبور باشیم.اندکی صبر سحر نزدیک است.... 


رویای دلتنگی

دلم برایت تنگ شده است.

دلم برای دیدن چشم های قشنگت تنگ شده است!

دل تنگی هایم همیشه گیست!

اشک های روی گونه ام تمام نشدنیست!

حلا دیگر گرفتن دست هایت یکی از آرزو های من است !

در آغوش گرفتنت رویای شیرین من است!

رویایی که در سر دارم قشنگترین صحنع زندگی من است!

تو نمیدانی که انچه در دل دارم درد چند ساله من است!

تو نمی دانی که بودنت بهانه ای برای بودن من است!

پس بدان و بمان با منی که بی تو ، حتی یک لحظه نیز نمی توانمبی تو بودن را تحمل کنم!

آن زمان که عاشق شدم، آن زمان که تو به قلبم اومدی، قلبم تا ابد مال تو شد

نفس کشیدنم به شرط بودن تو شد!

آری حالا که تو هستی، دلتنگی نیز با من است با من است، سخت است دور از تو بودن 

تحمل این درد مال من است!

هر لحظه که نفس می کشم ، عاشق تر می شوم 

هر چه با تو میمانم بیشتر تشنه میشوم!

تشنه گرفتن دست های گرمت ،تشنه بوسیدن گونه مهربانت!

دلم برایت تنگ شده عزیزم، دلم تنها تو را می خواهد عزیزم.

هیچ لحظه ای در زندگی زیبا تر از خلوت کردن با درون خودت نیست وقتی صادقانه

 اعتراف می کنی

چقدر از او غافل بوده ای و او مهربانانه حرف های تو را میشنود و تو از بوییدن عطر

 او مست می شوی

می خواهی این ذهن انباشته از افکارو اوهام و خیالات را به دیوار بکوبی . اما او

 مکار است و باهوش و تو 

ناتوان و عاقل کاش می توانستی لحظه ای بیهوش شوی تا او را اسیر خود سازی

 اما رهایی از زندانش کار آسانی نیست . کاش سکوت ذهن ،فضایی برای صدای 

روح باقی گذارد وگرنه هیچ گاه صدای آسمان را نخواهم شنید.

همیشه در جستوجو به سر می بریم برای یافتن کسی که نیمه وجودی ما را پرکند

غافل از این که نیمه گمشدمان در کوزه است و ما گرد جهان می گردیم.

اما همسفر جاده زندگی بی شک بیرون از حصار زمان و مکان است ولی به طرز

 غریبی با ما آشناست.

شاید او هم در جست و جو است. کسی نمی داند در کجا و چکونه ستاره دنباله 

دار را تعقیب خواهد کرد. 

سردرگمي

ديگه نمي خوام منتظر اتفاقي باشم يا تصوير خيالي براي خودم بسازم. مي خواهم فقط با خودم باشم

مي خوام خودمو پيدا كنم از لابه لاي خاطرات گمشده ام ، از وقتي اينه دلم تيره شد، از وقتي

كودكي ام را پشت دروازه صداقت و پاكي جاگذاشتم از وقتي نقاب ها صورت من را تسخير كردند

ديگر از نوشتن اتفاقات روز مره بيزارم، چه فرقي چه كسي مي ايد ، چه كسي مي رود، صبحانه،

ناهاروشام چي شد؟ كار، همكار ، محيط كاري، امتياز ، پول، پس انداز كه مدام ذهن منو درگير مي كنند.

اينكه امشب كي زنگ مي زنه ، كي پيام مي فرسته ، كسي به ديدنم مياد ، كي دوستم داره يا نداره؟!!

نمي دونم چه موقع و از كجا شروع شد قصه يافتن خودم ، خود واقعي، من من ، خود خودم.

نمي دونم چه اسمي روش بذارم فقط مي دونم نزديك ترين كسي به من ! كسي كه هگز از من جدا

نميشه ، كسي كه جاودان و باقي است. مثل ستاره دنباله دار، كسي كه نمي دانم نيمه پنهان من

است يانه؟

از وقتي با اون رفيق شدم فضاي نوشت روزانه ام عوض شده، ديگه هيچ اتفاقي برام اونقدر جذاب نيست

كه بخواهم صفحه كاغذ را به خاطرش سياه كنم ، فقط به خاطر اون مي نويسم وبراي اون شايد و شايد

براي تو البته اگر روزي اين حرف ها را بخواني .

فقط چيزي كه از امروز برام باقي موند ضد حال خوردن بود از انتظار بيهوده براي كسي كه

نمي شناسمش،حتي نمي دونم چه جور ادميه ، چه شكليه ، كجاست؟

فقط يه حس برام باقي مونده  همراه با فال حافظ كه به انتظار من معني ميده

البته شايد اين بار هم سايه خيالي باشه.

 

 

 

حقيقت

چقدر دلم می خواست تو در کنارم بودی و اين چنين رهايم نمي كردي ، مدت هاست كه به دنبالت

 مي گردم اما تورانمي يابم ، هرجايي را جست و جو كردم اما پنهان از ديده ي من بودي يا

چشم دل من خواب بود و تو را نديد.

اگر روزي تو را بيابم سرم را بر روي شانه هايت خواهم گذاشت و برايت از بي وفايي خواهم گفت

برايت از رفتن و نرسيدن، از جست و جو براي يافتن تو ونيافتن.

از لحظه هايي كه بيهوده به هواي تو سر مي كردم اما سايه هاي حقيقت را مي يافتم كه همگي

وهم بود و خيال ، چون افتاب از ميان رفته بود .

امشب را فراموش نخواهم كرد كه مهمان دل بودم و روحم در فضايي سير كرد كه عاقبت اسير تنم شد

وباز پايبند زمين كه اين جسم حقير را مجال رفتن به اسمان نيست  پس لاجرم پر پروازش را مي شكنند

اي كسي كه نمي شناسمت و هرگز نديده ام برايت آرزوي هزاران ستاره خوش بختي مي كنم و مي

دانم كه روزي در جائي تو را خواهم ديد چون روحم با تو آشناست حتي لگر از اين جا پرواز كند. 

    

آشفتگي

وقتي اطرافت پر از تصوير هي خيالي و اوهام و انديشه است و ذهن تو درگير اونها فرصتي براي

پيدا كردن خودت پيدا نمي كني و اونقدر لحظه ها سريع مي گذرند كه نمي توني بهشون برسي

و تازه موقعي مي رسي كه ديگر دير شده و كاري از دستت بر نمي ايد .

هنوز آسمون دلم ستاره بارون نشده ، هنوز آينه دلم كدر و تيره است ، هنوز فرمانرواي وجودم،

نفس خودپرست و مكار و حيله گر  و عقل اسير و در بنده دلم هواي بارون كرده، هواي خيس شدن

زير بارون ، هواي رفتن و لطيف شدن .

كوير خشك دلم در انتظار هوايي تازه است ، نسسيم مهرباني و عشق .

مبارزه با هيولاي درونم چقدر دشوار است و نااميد كننده ، بعضي وقت ها فكر مي كنم پيروزي آرزوي

 محالي است و گاهي اوقات آن را نزديك مي دانم .

 آيا زماني خواهد رسيد كه عشق فرمانرواي مطلق زندگيمان باشد؟

براي رسيدن به آن بايد اهريمن درونم را شكست بدهم تا روح ازاد من طعم عشق را تجربه كند.

به اميد آن روز.