۱. چند روز پیش از سر کار که اومدم پسرک بدو بدو اومد جلو..
- مامان مامان..
- جانم .... سلام..
- اینو شنیدی: پسرا شیرن مث شمشیرن........دخترا موشن مث خرگوشن..
من: نخیر... دخترا شیرن مث شمشیرن......پسرا موشن مث خرگوشن..
پسرک به صورت رگباری و بدون وقفه:
نخیرم: دخترا شیرن ..........................توی دستشویی گیرن
پسرا لاله به لاله ..............................دخترا سطل زباله
من:
بابای خانواده: (یعنی خفه شد)
من: (شکلک مادری نصفه نیمه در حال له کردن پدر خانواده)
۲. چند روز پیش خونه همسایه بغلی مون رفته بودم (آقای همسایه عموی بنده می شه و خانومش دختر خاله بنده) تازه مهمان هم داشتند... پسرک من مدرسه بود و پسرک اونا در حال ورجه وورجه کردن بود:
- بابا ! بابا ! بیا بازی کنیم..
- من کار دارم عزیزم برو به مامانت بگو..
- مامان! مامان! بیا بازی کنیم..
- آخه کودوم مامانی میاد با پسرش فوتبال بازی کنه آخه؟؟؟!!!!!!!!!
پسرک اونا (که پسر عموی بنده می شه و به من میگه خاله ) جلوی مهمانهاشون نه گذاشت و نه ورداشت برگشت گفت:
- اینا... خاله... با هانی هر روز فوتبال بازی میکنه..
(شکلک بنده رو تصور کنید در حال آب شدن و توی زمین فرو رفتن)
خب البته من با بچه ها بازی می کنم.. از خاله بازی و عروسک بازی گرفته تا فوتبال و کشتی ... ولی خب این دلیل نمیشه که جلوی بزرگترها از این حرکات سخیفه خجالت نکشم... و این شد که همون جا من آروم در خونه رو باز کردم و با یک اشاره به دخترخاله عطای مهمانی را به لقایش بخشیدم و رفتم خونه خودم... دیدم تنهایی خیلی به آدم حال بیشتری میده تا اینکه یه پسر چهار ساله تو رو اینجوری توی جمع ضایع کنه..
۳. ببخشید که این چند وقت اینجا چیزی ننوشتم.. واقعا وقت نداشتم.. کلاس زبان پسرک... مدرسه پسرک.. کلاس یوگای خودم.. اداره رفتن هم بماند.. پخت و پز و کار خونه هم که تمومی نداره
۴. خدایا ما را از شر لباس های اتو نشده راحت بفرما... خدایا ما را از شر فکر اینکه فردا ناهار چی بپزیم راحت بفرما.. خدایا مادران سختگیر ما را آسانگیر بفرما... بارالها ما چه گناهی به درگاه تو نموده ایم ما را از شر بندگی شکم رها بفرما تا هر غذایی را بپسندیم (خداییش آقامون اگه سنگ هم جلوش بذاریم می خوره.. چیکار کنم که خودم ناز غذا می کنم.. آقامون میگه غذا نمی خواد درست کنی که می رم بیرون یه چی می گیرم.. من می گم نــــــــــــــــــه غذای بیرون به درد نمی خوره نمی خوام.. خوشمزه نیست... اصلا بریم خونه مامانم اینا.. ولی آقامون روش نمیشه پس مجبورم خودم غذا بپزم) .. واقعا پخت و پز کار مزخرفیه.. بعضی کارا مزخرفن میشه انجامشون نداد.. ولی بعضی کارا مزخرفن ولی باید انجامشون بدی.. یکی آشپزی.. یکی هم اتوکشی لباس.. اوففففف... نصفه شبی یه کوه لباس گذاشته باید اتو کنم.. برم... برم که آپدیت کردن واسه شوهرم و بچم نه ناهار فردا می شه نه لباس اتو کرده..