ای که دور ازمنی وعشق تو در سینه من

حک شده اسم قشنگت روی گنجینه ی من

هرنفس که میکشم یاد تو در سر دارم

مهدی ام ماه منی

ای عشق بی همتای من

 

برای عشق توبی جواب می مانم

همیشه به روی همین انتخاب می مانم

قسم به زیبایی چشمت که تانفس دارم

برای تو به زلالیه آب می مانم

بــــه چــــه میـــخنــــــدی تـــــو ؟


بـــه نـگـاهــــم کــــه مـسـتــــانـــه تـــو را بــاورکـــرد


یــا بـــه افـســــــونـگـــری چـشــــمـانت


کــه مـــرا ســـوخت و خــاکـسـتــــر کـــرد ؟

خـنــــده دار است ، بـخـنـــــــد !!

اگر میدانی در دنیـا کــسی هست که بـا دیدنــش…
رنگ رخســارت تغیـــیر میکنــد

و صــدای قــلبـت آبرویــت رابه تــاراج میبــرد
مــهـم نیــست که او مـال تــو بــاشــد…
مــهــم این است که فــقـط بــــاشـد
زِندگی کـند...

لــذت ببرد...

و نــفــس بـــکشـد...

آن یارکه دیدنش بیاراید چشم

بی دیدنش ازدیده نیاساید چشم

مارا زبرای دیدنش باید چشم

ور یارنبینی به چه کار آید چشم

شبهای دراز بی عبادت چه کنم ؟

طبعم به گناه کرده عادت چه کنم؟

گویند کریم است و گنه میبخشد

گیرم که ببخشد زخجالت چه کنم؟

بازبان دل به نومیدی صدایت میکنم

جان شیرین ای عزیزدل فدایت میکنم

روی در رویت سخن گفتن فراموشم شود

زیرلب اما شکایت باخدایت میکنم

سردرون سینه بادل گویم اسرارغمت

گفتگو باعاشق بی دست وپایت میکنم

لطفها کردی که بامن ازمحبت دم زدی

زین سبب ازجمله خوبان جدایت میکنم

گرجدایی هم کنی هرگز مشوغافل زمن

تاابد صبرای جدا ازمن به پایت میکنم

دل زمن آسوده دارو سربه راه خودگذار

خوی کم کم باغم بی انتهایت میکنم

تااسیرم گرکنی میمیرم اما بازهم

درهمان حال که میمیرم دعایت میکنم

مطمئن باش وبرو

 ضربه ات کاری بود

   دل من سخت شکست  

  وچه زشت

 به من وسادگی ام خندیدی

به من وعشقی پاک

که پراز یاد تو بود

و خیالم  میگفت: تا ابد مال تو بود

تو برو 

بروتاراحت تر

 تکه های دل خود را آرام

سرهم بند زنم....

 

عشقبازی کار فرهاد است وبس

دل به شیرین داد ودیگرهیچکس

مهرامروزی فریبی بیش نیست

مانده ام حیران که دیگرعشق چیست؟

دلگیرم

خدایا  ازتودلگیرم!

گفته بودی حق انتخاب داری

پس چرا انتخابم در کنار دیگریست؟


ما پیغام دوست داشتنمان را بادود آتش به هم میر سانیم

نمیدانم آنسو برای تو تکه چوبی هست یا نه؟من اینجا جنگلی را به آتش کشیده ام


افسوس

این هم ازیک عمر مستی کردنم


سالها شبنم پرستی کردنم


ای دلم زهرجدایی رابخور


چوب عمری باوفایی رابخور


ای دلم دیدی که ماتت کردو رفت


خنده ای برخاطراتت کرد ورفت


آه...


عجب کاری به دستم داد دل


هم شکست وهم شکستم داد دل!

بیقرارم

بی قرار توام و درد دل تنگم گله هاست

 

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

 

مثل عکس رخ مهتاب  که افتاده  درآب

 

در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

 

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟

 

بال-وقتی قفس-پر زدن چلچله هاست

 

پی هرلحظه مرابیم فروریختن است

 

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

 

باز میپرسمت ازمسئله دوری وعشق

 

وسکوت تو جواب همه مسئله هاست

زندگی یک بازیه دردآور است

زندکی یک اول بی آخر است

زندگی کردیم اما باختیم

کاخ خود را روی دریا ساختیم

لمس باید کرد این اندوه را

برکمر بایدکشید این کوه را

زندگی راباهمین غم ها خوش است

باهمین بیش وهمین  کم ها خوش است

باختیم وهیچ شاکی نیستیم

 بر زمین خوردیم وخاکی نیستیم!

 

 

آری جرم ما هم عاشقیست

آری اما آنکه آدم هست وعاشق نیست ‚ کیست؟

زندگی بی عشق اگر باشد همان جان کندن است

دم به دم جان کندن ای دل کار دشواریست‚ نیست؟

زندگی بی عشق اگر باشد لبی بی خنده است

بر لب بی خنده باید جای خندیدن گریست

زندگی بی عشق اگرباشد هبوطی دائم است

آنکه عاشق نیست هم اینجا وهم آنجا دوزخیست

عشق عین آب ماهی یاهوای آدم است

می توان ای دوست بی آب وهوا یک عمر زیست؟


اواز عاشقانه ما درگلو شکست

حق باسکوت بود صدادر گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمیکند

تنها بهانه ی دل ما درگلو شکست

سربسته ماندبغض گره خورده در دلم

آن گریه های عقده گشا درگلو شکست

ای داد کس به داغ دل-باغ دل نداد

ای وای  های های عزادرگلو شکست

(بادا)مباد گشت و(مبادا)به باد رفت

(آیا) زیاد رفت و(چرا)در گلو شکست

فرصت گذشت وحرف دلم ناتمام ماند

نفرین وآفرین ودعا درگلو شکست

تا آمدم که باتو خداحافظی کنم

بغضم امان نداد وخدا...درگلو شکست 

در زمستانی سرد-بادلی رفته زدست

زیرلب می خوانم-کاش میشد به توگفت:که توتنها سخن شعرمنی!

تونرو دور نشو از برمن

               توبمان تا که نمیرد دل من

ریشه عشقت وجودم راگرفت

تاکه فهمیدم حضورم راگرفت

آمدم تادرکنارت عشق رامعنا کنم

حیف تقدیربادودستش گلویم راگرفت

کاش دستش بشکند این روزگار

او که عشق هرجوونی را گرفت 

بعدتو تنهام وبی روحه فضای زندگیم

لحظه های شادمن رنگ سیاهی راگرفت

رفتی واتش زدی قلب پریشان مرا

آه!!!

دیدی بازیت شاه وجودم راگرفت


(این شعر خودم نوشتم خوشحال میشم نظرتون درموردش بدونم)