نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...
نه آبی نه خاکی ...

نه آبی نه خاکی ...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها...

کبش الکتیبة

برایمان حرف هایی زد پدرانه، خالصانه؛ نه از جنس آب، و نه از جنس خاک.

طول موجِ تپش های این دل در این روزهای شفاف و خوش بو، آن قدر کوتاه و ناصبور است که پر بسامد و پر نوسان، از هر حجاب و حایلی عبور میکند و در لحظه لحظه های نفس کشیدنیِ این روزها آمیخته میشود. گیرنده های قلب پدر قوی است. میگیرد این نوسان ها را..!!

 گل خریده بود مادرم. کیک خریده بود محسن. به رسم همیشگی. این شیرین ترین روزهای سال را جشن گرفتیم کنارهم. با دست  های پدرانه اش دستمان را فشرد. به نام صاحب شادی، کیک را برید؛ و برایمان حرف زد. پدرانه. عاشقانه. از صمیم قلب. خستگی از روحمان برداشت. از آن حرف های یواشکی. از آن حرفهای خودمانی که در این جور مواقع به عنوان عیدی بهمان تقدیم میکند؛ و از این هدیه ها گرانبهاتر نمیشناسم. از این عیدی ها شیرین تر نمیشناسم.  از آن حرفهای این چنینی که بارها در آن کتابِ دوست داشتنی، خوانده ام اش:


[از خویش رستن و رشته ی تعلقات گسستن، شرط نخست رهپویی در مسیر حق است. آن که به هزار رشته ی مرئی و نامرئی خویش را بسته است و اسارت های پیدا و پنهان، زندگی اش را در چنبر خویش گرفته، مقصدهای متعالی را زیارت نخواهد کرد.
در هنگام تصمیم های بزرگ، دو زنجیرِ خواستن و داشتن، پای اراده را می بندند و زانوان رفتن را می لرزانند. آن که "می خواهد" می توان تطمیعش کرد و آن که "دارد" می توان تهدیدش.
شکوه روح های بزرگ در این است که ندارند و اگر دارند، دل گسستن و زنجیر شکستن می توانند. نشانِ این جان های عزیز آن است که نمیخواهند و اگر بخواهند می توانند موج خواسته ها را فرو کوبند تا آزادی و اصالت و ارزش هایشان تباه نشود.
آزمندی و آرزومندی، چه انسان هایی را از اوج فروکشیده و چه فاجعه ها و حادثه های تلخی را در حیات انسانی رقم زده است. رهایی از این دو آفت، در حادثه های بزرگ، انسان را آفریدگار عزّت و عظمت می سازد.
در شطّ حادثات برون آی از لباس
 کاوّل برهنگی ست که شرطِ شناگری است
در زبان قرآن، به کمال رسیدگان، از جمله شهیدان، نه خوف دارند و نه حزن؛ لا خوفُُ علیهم و لا هم یحزنون.
خوف، محصول نگرانی های انسان برای "از دست دادن در آینده" است و حزن، اندوهناکی انسان به سببِ از دست دادن ها در گذشته. خوف متوجه آینده است و حزن متوجه گذشته‌.
آن که از دست دادن ها اندوهناکش نکند و از دست رفتن ها نگرانش، در هیچ حادثه ای خود را نمی بازد. اگر نگاهی توحیدی و فهمی بصیرتمندانه همراه انسان باشد، در همه ی این "رفتن ها" و از دست دادن ها، "خدا" را می بیند و به جای اندوه، "تسلیم و رضا" وجودش را پر میکند. در نتیجه، نه تنها چیزی از او کاسته نمی شود، که این "رفتن ها" را عین یافتن می بیند.
امامِ عاشورا، منزل به منزل، به پالایش نیروها و همراهان می پرداخت تا هرکس دل بسته ی خویش است و جان به رشته های دنیا بسته دارد، نیاید. او برای رقم زدن عاشورایی بی نقص و زلال و حادثه ای روشن و بی غبار، به قلب هایی مهذّب و یارانی آزموده می اندیشید و راندن های مداوم و دعوت های پی در پی برای رفتن، به همین دلیل بود.
... اگر شبِ عاشورا شب مزاح یاران و شادمانی و بی تابی آنان برای پیوستن به صبح است، جز آزادی و رهایی جان های عاشق چه توجیهی می تواند بیابد؟ آنان قفس شکستگان سبک روحی بودند که خیمه آن سوی خاک زده بودند. مرگ چیزی از آن ها نمی ستاند، شمشیر حقیر تر از آن بود که هراس در قلبشان بریزد و عطش ناچیزتر از آن بود که بال پروازشان را ببندد.
...آنان سخن و سرودشان این بود که انّا علی نیّاتنا و بصائرنا.]

"آیینه دارانِ آفتاب_محمدرضا سنگری"




پی نوشت: گاهی آنقدر وصف کردن شکوهت سخت است که فقط میتوان همان جمله های بی نقص را عینا تکرار کرد. همان ها که امام عصر(عج) در ناحیه مقدسه خطاب به شما فرموده اند:

السلام علی ابی الفضل العباس بن امیرالمومنین المواسی اخاه بنفسه، الاخذ لغده من امسه، الفادی له،‌الوافی الساعی الیه بمائه، المقطوعه یداه لعن الله قاتله یزید بن الرقاد الجهنی و حکیم بن طفیل الطائی.



وصله: مگر میشود این روزها آدم دلش بگیرد؟ مگر میشود اگر  هم دلش گرفت، حالش خوب نشود؟ و مگر میشود ازین شادمانی بی قرار نباشی؟

همه ی ثانیه های جهان یک طرف و آن ثانیه ها که نور سبز درب ورودی منعکس میشد در حقله ی چشم هایم و از مردمک  ام میگذشت و از سلولهایم دانه به دانه عبور میکرد، و من خیره به آن ضریحِ مهربانت، یک طرف دیگر!!

من

همه ی

دلخوشی ام

تویی

ای

امیدنجات

ای 

برادر حسین

ای

باب الحوائج

ای

ابوالفضائل


♡♡♡