ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
مادر نگاهی به چشمان منتظر پسرش کرد و گفت : خب ! مدادت رو بده !
سپس چند لحظه خاطراتش را مرور کرد . و قلم را برداشت و پشت برگه ی صورتحساب نوشت :
بابت 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ
بابت تمام شب هایی که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ
بابت تمام زحمت هایی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ
بابت غذا ، نظافت و اسباب بازی هایت هیچ
و اگر تو اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه ی عشق واقعی من به تو هیچ است .
وقتی پسر آنچه را که مادرش نوشته بود خواند ، چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد گفت : مامان دوستت دارم
آنگاه قلم را برداشت و پشت صورتحساب نوشت : قبلا به طور کامل پرداخت شده است.
" جایی که احساسات پا می ذاره ، منطق کور می شه . مادر متوجه نشد که پسرش داره سرش کلاه می ذاره . جمع بدهی 11 دلار می شد ، نه12 دلار !!! "
خیلی باحال بود
خیلی ممنون